به گزارش سایت خبری پرسون، این روزها فیلم سینمایی تصور با بازی لیلا حاتمی و مهرداد صدیقیان در حال اکران است. اگر تیزر تصور را دیده باشید، در بخشی از فیلم لیلا حاتمی نقش ایموجیهای مختلف را برای مهرداد صدیقیان بازی میکند.
سوالی که برای مخاطب شکل می گیرد این است که داستان فیلم تصور چیست و قضیه از چه قرار است؟ فیلم اثری کم بازیگر است و مهرداد صدیقیان در نقش راننده جوان و لیلا حاتمی در نقش زنی که هر شب مسافر این ماشین میشود، کاراکترهای محوری فیلم هستند.
داستان فیلم ظاهرا ساده و فاقد هر گونه پیچیدگی پیش میرود. یک راننده تاکسی که حتی نام او را نمیدانیم، هر شب در زمانهایی نامعلوم زنی را سوار میکند که انعکاسی از چهره دختر دلخواهش است؛ لیلی دختری شیرینیپز که در فروشگاهی مشغول به کار است. راننده جوان عاشقش شده و مدام به بهانه خریدن کیک و شکلات به آنجا میرود. راننده حتی زمانی که داخل فروشگاه ایستاده است، در تصورات تصویرِ زن جوان را میبیند که کیک خامهای در دهانش میگذارد و با محبت به او نگاه میکند. با وجود آن اما جرأت ابراز عشق و علاقه به لیلی را ندارد.
فیلم ظاهرا درامی شهری به نظر میآید اما در واقع خارج از مولفههای آشنا نزد مخاطبان ساخته شده است. به همین علت آشکارا دست به ساختارشکنی میزند که شاید بتواند ذهنیت مخاطبِ عادتیافته به آثار کلیشهایِ اجتماعی معمول را تغییر دهد. طی خلق این موارد در جهان روایتش نیز میکوشد تا جایی که امکانات تصویری و مضمونی فراهم است و سانسور مانع انجام کار نمیشود، از عناصر جذاب و گیرا برای جذب مخاطبان بهره گیرد. طبق چنین دیدگاهی، فیلمی با خصوصیات ذکرشده میتواند جایگاهی بالاتر از یک فیلم اجتماعی با موضوعات متداول داشته باشد؛ هرچند در شکلدهی به روایت و کیفیت اثر تولید شده اندکی ضعیف جلوه کند.
کارگردان شب را برای تعریف داستانهای شخصی و فضای ذهنی کاراکترهای فیلم انتخاب میکند. راننده تاکسی (مهرداد صدیقیان) زنی (لیلا حاتمی) را سوار تاکسی کرده که از خاکستر سوخته بر باد رفته جسد برادرش خبر میدهد. باران میگیرد، برف پاککن بر اساس گفته راننده خراب است و این دو نفر باید خودشان را از شدت بارش باران نجات دهند تا بند بیاید. رویای مرد جوان از همین نقطه آغاز میشود و تا پایان فیلم زن جوان را به هیبتهای مختلفی در تیپ-کاراکترهایی متعدد و بعضا عجیب و غریب میبیند. بهطوری که در واقعی یا خیالی بودن او نیز تردید و تشکیک ایجاد میشود. زن در اینجا تصویری انعکاسیافته از فرد دلخواهِ درون ذهن مرد است و طبیعتا برایش حکم مرهمی بر زخم را دارد.
جنس عشقی که در این فیلم هم به تصویر کشیده میشود شکلی درونی دارد و به همین دلیل نیز متفاوتتر از سایر عشقهای رمانتیکی بوده که در آثار مختلفی از این دست روایت شده است؛ نوعی باختن در برابر هیجانات آنی که به افکار موهومِ مرد هجوم میآورند و راه گریزی از آن نیست. شخصیت مرد جوان که حتی نامی ندارد و میتواند یکی از هزاران نفر ساکن روی زمین تلقی شود، بیش از آن که مرموز به نظر برسد، دارای قوه خیال است. قدرت خیالپردازی و صورخیالی که این مرد درون ذهنش ساخته در دنیای روزمره و زندگی معمولی کمتر مورد توجه دیگران است.
زنی که شبانه با این پسر جوان همراه میشود هر دفعه داستانی را تعریف میکند؛ انگار ماموریت دارد سوار ماشین مرد جوان شود و ماجرایی دروغین با بیانی غلوشده یا شاید واقعی را برای پسر تعریف کند. بدین سبب تصور فیلم جهانِ مواجهههاست که هر بار با داستانی ذهنی-عینی بیننده را غافلگیر میکند و سعی در ایجاد تنوع تصویری و داستانی دارد.
فیلم به زعمی فیلم لحظههاست؛ لحظاتی که گاه پرشتاب و گاهی حوصلهسربر میگذرند و میکوشند به دنیای اسرارآمیز افکار آدمها راه یابند. اما تلاقی تصورهای ذهنی و عینی یک نکته مهم را نیز در پی دارد و آن هم گم شدن مخاطب در برهههای زمانی و مکانی است. ناپیوستگی و عدم ترتیب زمانی بهطوری که آگاه نباشیم در حال حاضر چه ساعتی از شبانهروز است و این دو شخصیت چرا باید یکدیگر را در ماشین ملاقات کنند، تمهیدی از پیش تعیینشده برای گمراه شدن و توأمان مشتاق کردن بیننده برای دانستن ادامه ماجرای فیلم است.
هر زمان که زن با پوشش و آرایش جدیدی پا به داخل خودرو میگذارد، این انتظار به وجود میآید که قرار است نقل تازهای از زبانش بشنویم که گاهی مضحک و خندهآور است و گاه احساساتبرانگیز، محزون و تالمانگیز. حد فاصل سکوتهای این دو کاراکتر نیز فضایی خالی باقی میماند که مخاطب مختار است در آن وقفهها به چند و چونِ ماجراها و نادرست یا واقعی بودن آنچه شنیده است بیندیشد.
فیلم لحنی رویاگون دارد و عامدانه دارای پرشهای زمانی در قالب اپیزودیک است؛ به این روش که زمان در این روایت بر روال عادی و در دنیای طبیعی طبق معیارهای زمانیِ معمول حرکت نمیکند. فقط شب است که به چشم رویت میشود و مخاطب درمییابد که تصورهای ذهنی آدمها، شبهنگام رخ میدهند و به دام شلوغیهای روز در خیابان نمیافتند…
در این نقطه است که درمییابیم کارگردان از شیفت کردنهای پیاپی میان واقعیت و خیال لذت میبرد و میکوشد این تجربه را با بینندگان فیلم به اشتراک بگذارد. این تجربه از بابتی ارزشمند است که احتمال ایجاد تغییرات سبکی در فیلمسازیِ امروزی را میدهد. بدینترتیب که با تغییر ذائقه مخاطبان میتواند نمونه چشمگیری باشد تا به تحولی در ساختار و شکلبندی فیلمهای سینمایی در جهانی پسامدرن منتهی شود.
منبع: برترین ها