امام علی (ع) در نگاه مسیحیان

در این نوشتار، دربارۀ تلقی «مسیحیان عرب» از امام علی(ع) سخن به میان می‌آید و این‌که آنان چرا و چگونه با امام(ع) آشنا شدند و نتیجۀ این آشنایی چه بود.

تصویر امام علی (ع) در نگاه مسیحیان

به گزارش پرسون، نکتۀ مهم دربارۀ این موضوع این است که آن‌ها امام(ع) را با شخصیت و آثار و سخنان و کیفیت حکمرانی‌اش شناختند و نه از ورای چارچوبی منجمد و ازپیش‌تعیین‌شده. این چارچوب در قرون اولیۀ اسلام شکل گرفت؛ آنجا که زندگانی و سیرۀ صحابۀ پیامبر(ص) را مورد بررسی قرار می‌دادند. هدف اصلی‌شان نیز تصحیح مسائل مربوط به زندگی و سیرۀ آنان بود. آنان تمام صحابه را در یک ردیف قرار می‌دادند؛ حتی فردی مانند حضرت امیر(ع) را. فراتر از تمامی نکاتی که به داستان خلافت و جانشینی پیامبر(ص) و تأکیدها و سفارش‌های مکرر ایشان مربوط می‌شد، ممکن نبود امام(ع) تنها به اعتبار صحابه بودن و بر اساس همان معیارها و با توجه به همان چارچوب تحمیلی ارزیابی و شناخته شود.

صرف‌نظر از موضوع خلافت و وصایت پیامبر(ص)، امام(ع) را باید با خودش و با معیارهایی متناسب با ابعاد وجودی این شخصیت استثنائی، بازشناخت. این نکتۀ مهمی بود که برخی از فرهیختگان مسیحیِ عرب‌زبان در دوران معاصر بدان پرداختند و دریچه‌های جدیدی جهت شناخت امام گشودند. تلاش خواهد شد نکات مورد اشارت، اگرچه به اختصار، توضیح داده شود.

شکل‌گیری اسلام به مثابۀ یک نظام بزرگ اعتقادی، فقهی و اخلاقی عمیقاً متأثر است از دوران نخستینِ این دین. آنجا که به زمان پیامبر(ص) بازمی‌گردد، مسئله طبیعی است؛ چراکه ایشان رسول و مبلّغ اسلام بودند و لذا قول و فعل و حتی تأیید و تقریرشان بخشی از دین است و تفسیرکنندۀ قرآن و وحی الهی. سخن دربارۀ کسانی است که بعدها به «صحابه» یا «تابعین» و یا حتی «تابعین تابعین» شهرت یافتند. اعمال و گفتار و رفتار آنان بعدها در شکل دادن به اسلام، نقشی بزرگ یافت و اصولاً در نزد اکثریت مسلمانان، به جز شیعیان، اسلام در کلیتش از ورای میراث آنان دیده و شناخته شد.

اهمیت یافتن این سه طبقه، و حداقل طبقۀ اول و دوم و خصوصاً طبقۀ اول را دلایل فراوانی است. برخی، با طراحی انجام گرفت و برخی به دلیل نیاز به پاسخ گفتن به مسائل جدید و مستحدثۀ عملی و اعتقادی و حتی اخلاقی. البته عوامل روانی و اجتماعی و تاریخی و عوامل فراوان دیگر را در این میان سهم بزرگی است. معاویه و پس از او بنی‌امیه را در آنجا که به طراحیِ یادشده بازمی‌گردد، نقشی بزرگ است که برای یافتن آن ‌باید به حوادث تاریخی پس از به خلافت رسیدن او و سایر امویان مراجعه کرد. برای نمونه، ابن‌أبی‌الحدید در «شرح نهج‌البلاغه» به خوبی به این حوادث و پی‌آمدهای آن می‌پردازد و سیاست‌های تبلیغی و دینیِ معاویه را در فروکاستن از شأن و مقام علی بن أبی‌طالب(ع) و ارتقای موقعیت خلفای سه‌گانه و به طور کلی صحابه، به خوبی نشان می‌دهد. افزون بر این، ارتقای موقعیت اینان به ‌گونه‌ای غیرمستقیم ولی بسیار مؤثر، به کمرنگ شدن فضایل و برجستگی‌های امام(ع) می‌انجامید و او آگاهانه چنین سیاستی را اتخاذ کرده بود.

نکته اینجاست که اعتبار یافتن قول و فعل و اعتقادات صحابی بدین معناست که آنان افرادی مؤمن و عادل و حتی به دور از خطا بوده‌اند. این جریان موجب شد که اصولاً تاریخ صدر نخستین، «قدسیتی دینی» بیابد و این قدسیت تمامی آن ایام و حوادث و افراد را در بر بگیرد؛ بدین معنا که هر آنچه در آن زمان اتفاق افتاد، حمل بر صحت شود و تمامی افراد، مؤمنانی شایسته و پاک‌باخته تلقی گردند و از اختلافات به‌وجودآمده در آن دوران گذر شود و کسی را نرسد که در مورد آن‌ها کنکاش کند و در قبال آن موضع بگیرد؛ همه ‌باید آن دوران و افرادش را با دیدۀ تقدیس بنگرند! عموم این نکات را ابن‌حنبل در کتاب «السنه» بیان می‌کند؛ نکاتی که بعد از او مورد رجوع و بلکه مورد اجماع همگان، از محدثان گرفته تا فقها و رجالیون، قرار گرفت. اصولاً‌ در مقدمۀ عموم کتاب‌های رجالی از «الاستیعاب» ابن‌عبدالبرّ ـ که از نخستین کتاب‌های رجالی است ـ گرفته تا کتاب مفصل «اسد الغابه» ابن‌اثیر، همگی به این مسائل و به تفصیل پرداخته‌اند.

از این دیدگاه، صدر اول به بخشی از «دین» تبدیل می‌شود و نه بخشی از «تاریخ»؛ و لذا ‌باید بدون نقد و بررسی، آن را پذیرفت و گفت‌وگو دربارۀ فراز و نشیب‌ها و اختلافات موجود در این برهه از تاریخ را به یک سوی نهاد و کسی را نرسد که چنین کند و اگر چنین کرد، از دایرۀ مؤمنان خارج خواهد شد!

یکی از نتایج چنین مقدماتی این است که عموم صحابه و خصوصاً برجستگان آن‌ها، در یک سطح دیده و انگاشته شوند و کمتر به زندگانی واقعی آن‌ها و اقداماتی که کرده‌اند و مواضعی که داشته‌اند، پرداخته شود. گویی «چارچوبی اعتقادی» تعریف شده که تمامی صحابه باید از ورای آن دیده شوند و مورد ارزیابی قرار گیرند و اصولاً باید بدان‌ها این‌چنین نگریسته شود. این، الزامی اعتقادی و بلکه فقهی است.

در این چارچوب شخصیتی همچون امام علی(ع) کم‌وبیش در سطح سایر صحابه و یا در سطح «عَشَرۀ مبشّره» دیده می‌شود؛ حال آن‌که بدون توجه به اعمال و رفتار و اخلاق حضرت و صرفاً با توجه به آثار و سخنانی که از حضرتش باقی مانده، تفاوتی بزرگ و بلکه بسیار بزرگ بین ایشان و دیگران وجود دارد.

ابن‌أبی‌الحدید که از شارحان نهج‌البلاغه است، یکی از مطلع‌ترین افراد دربارۀ تاریخ صدر اسلام و یکی از برجسته‌ترین‌ها در زمینۀ ادبیات و عربیت و علوم بلاغی است. او می‌نویسد: «بدان که موضوعات توحید و عدل الهی و سایر مباحث مهمّ الهیاتی تنها در کلام امام علی آمده است. چنین مطالبی در سخنان بزرگان صحابه نیست و اصولاً آن‌ها دربارۀ چنین مباحثی تصوری نداشتند و اگر چنین بود، به یقین از آن‌ها نقل می‌شد. به عقیدۀ من، طرح این مباحث از جانب امام، یکی از بزرگ‌ترین فضیلت‌های او و منحصر به خود اوست.» سخنِ او حاکی از این واقعیت است که او می‌کوشد امام(ع) را با توجه به خودش و آثارش بشناسد و معرفی ‌کند و نه در چارچوب اعتقادیِ شکل‌گرفته‌ای که ذکرش گذشت.

واقعیت این است که بررسی شخصیت‌های صدر اول و به طور کلی حوادث آن دوران با توجه به این الزام، پی‌آمدهای منفی فراوانی داشته است که کمترینش نوعی جمود فکری و اعتقادی و فرار از مطالعات انتقادی جهت کشف واقعیت و حقیقت است. متأسفانه این نکته صرفاً به دوران نخستین محدود نماند و دوران‌های بعدی را هم در بر گرفت. خلاقیت فرهنگ و تمدن اسلامی دقیقاً مرتبط بود با میزان فاصله گرفتنش از این اندیشۀ منجمدی که هیچ نوع نقدی را برنمی‌تابید. هر زمان که این فاصله بیشتر می‌شد، عملاً شکوفایی و خلاقیت بیشتری را شاهد بوده‌ایم. این «نقدگریزی»، که متأسفانه از ویژگی‌های عمومی تاریخ اسلام است، تا مقدار زیادی مرتبط است با نگاه ازپیش‌تعیین‌شدۀ آنان نسبت به دوران صحابه و تابعین.

ابن‌أبی‌الحدید از معدود عالمانی است که امام(ع) را با خودش و آثارش شناخت و نه در چارچوب ازپیش‌تعیین‌شده‌ای که برای شناخت بزرگان صدر اول تعیین و تدوین شده بود؛ شناختی که مبتنی بود بر پذیرش فضایل صحابۀ پیامبر(ص)، به صرف صحابی بودن آن‌ها و بدون توجه به عمل و رفتارشان. در بهترین حالت، بررسی زندگانی صحابه با توجه به چارچوبِ یادشده بود. لذا عمدتاً و بلکه کلاً در تمجید و ستایش است و نه بیشتر، و شناخت امام(ع) نیز عمیقاً تحت تأثیر همین جریان بود و این بزرگ‌ترین ظلم به حضرتش و بلکه ظلم به حقیقت و واقعیت بود.

اصولاً بررسی زندگانی افراد برجسته و بلکه «فرابرجسته» با معیارهایی که متناسب با شخصیت و ظرفیت شخصی آنان نیست، ظلم به آن‌ها و نیز ظلم به کسانی است که از شناخت چنین برجستگانی محروم می‌شوند. آن‌ها را باید با خودشان و با معیارهایی متناسب با ویژگی‌هایشان شناخت.

بدین ترتیب، اکثریت مسلمانان از شناخت حضرتش محروم شدند. در قرون گذشته و در دوران‌هایی که علوم بلاغی در اوج شکوفایی قرار داشت، عالمانی بودند که مسحور کلمات و خصوصاً خطبه‌های امام(ع) بودند. اما اینان اولاً کم‌شمارند و ثانیاً به دلایلی چندان نمی‌توانستند تلقی خود از امام(ع) را بیان کنند؛ چراکه فضای حاکم ایجاب می‌کرد که همۀ صحابه و عشرۀ مبشره و خلفای اربعه کم‌وبیش در یک سطح دیده شوند و حتی ایجاب می‌کرد که امام(ع) به دلیل چهارمین خلیفۀ راشد بودنش، در پایین‌ترین سطح نسبت به سه خلیفۀ دیگر قرار گیرد! در چنین فضایی چندان ممکن نبود که این تقسیم‌بندیِ تحمیلی شکسته شود و فرد بتواند به راحتی تلقی‌اش از امام(ع) را بازگو کند؛ زیرا به بددینی و انحراف از اندیشه‌ها و اعتقادات سلف صالح و جماعت مؤمنان متهم می‌شد.

البته این بدان معنا نیست که شیعیان و تودۀ شیعیان که چنان نظام اعتقادی را نپذیرفته بودند، شناخت به ‌مراتب عمیق‌تری از امام(ع)، بدان معنا که توضیحش گذشت، داشتند. شناخت آنان از امام(ع) عموماً و عمدتاً تحت تأثیر فضایل و مناقبی بود که در شأن ایشان و اهل‌بیت پیامبر(ص) نقل شده بود، نه آن‌که حضرتش را با خودش بشناسند که این خود بحث دیگری است. اگرچه عموم عالمان بزرگ آنان، چنان‌که از آثارشان برمی‌آید، از امام شناختی متناسب با ابعاد شخصیتی ایشان داشتند. بهترین نمونه، شرح‌هایی است که توسط آنان بر نهج‌البلاغه نوشته شده است.

در دوران جدید در مورد شناخت امام، شاهد پدیدۀ جدیدی هستیم و آن به صحنه آمدن مسیحیانِ عرب‌زبان است. آنچنان‌که از مقدمۀ شرح نهج‌البلاغۀ ابن‌أبی‌الحدید برمی‌آید، گویا مسیحیان در قرون گذشته و حداقل در ایام او و دوران‌های پیش از او، ارادتی بی‌شائبه به امام(ع) داشته‌اند و تصویر ایشان را در کلیساهایشان نقش می‌کرده‌اند. بدون شک، این داستان به مسیحیان شرقی و مسیحیان منطقۀ خاورمیانه بازمی‌گردد و نه قلمروهای دیگر. اصولاً فرهنگ و آداب و رسوم مسیحیانِ خاورمیانه‌ای و شرقی متفاوت و بلکه بسیار متفاوت است با آنچه در غرب و در مسیحیت غربی وجود دارد.

بسیاری از مسیحیان عرب‌زبان در دوران جدید ـ به بیانی که خواهد آمد ـ از طریق نهج‌البلاغه با امام آشنا شدند و فارغ از «تحمیلات عقیدتیِ» یادشده، به بررسی شخصیت و سخنان و رفتار و کیفیت حکمرانی حضرت پرداختند. این یکی از معدود مواردی در طول تاریخ است که امام(ع) را با خودش و آثارش می‌شناسند و بسیاری از آنان عمیقاً تحت تأثیر شخصیت و اندیشه‌ها و سیرۀ حضرتش قرار گرفتند.

واقعیت این است که کلام امام(ع) هر فرد متأمل و فرهیخته‌ای را تحت تأثیر قرار می‌دهد، حال به هر زبان و فرهنگ و دین و اعتقادی که تعلّق داشته باشد؛ اعم از آن‌که مسیحی باشد یا یهودی، بودایی یا هندو و یا اصولاً شکّاک و غیرمعتقد به خداوند و دین. با توجه به توسعۀ ارتباطات، این جریان به مراتب بیش از گذشته قابل رؤیت و پیگیری است.

با این همه، درک و احساس یک عرب‌زبانِ ادیب و فرهیخته و خصوصاً کسی که با نکات بلاغی این زبان و تاریخ ادبیاتش آشناست، از کلام امام(ع) بسیار متفاوت است با درک فرد دیگری که به ترجمۀ آن مراجعه می‌کند. به بیان خودشان، شیفتگی آنان به دلیل آمیختگی بی‌بدیل زیبایی‌ها و ظرافت‌های بلاغی با عمق معنایی و معرفتی است. در این میان به‌ویژه سیاست بزرگوارانه، عدالت‌محورانه و آزادی‌خواهانۀ امام(ع) را سهمی غیر قابل انکار است. تلاش می‌شود به اختصار چرایی و چگونگی پدیداری این جریان توضیح داده شود.

سخن در اینجا دربارۀ اعراب منطقۀ خاورمیانه و مصر و مخصوصاً منطقۀ هلال خصیب است و نه تمامی اعراب. این مناطق به جز مصر، تا اوایل جنگ اول جهانی تحت سیطرۀ عثمانی‌ها بود. به دلایل مختلف این سیطره نوعی رکود و انجماد فکری و ادبی و حتی علمی را موجب شده بود که از اواسط قرن نوزدهم محدودیت‌های مختلف اجتماعی و سیاسی را نیز ضمیمه ساخت. این محدودیت‌ها در اواخر این قرن به تضییع وسیع آزادی‌ها و حقوق فردی و جمعی منجر شد و به مقابلۀ سخت و بعضاً‌ خشونت‌بار عثمانی‌ها با روشنفکران و آزادی‌خواهان انجامید، تا آنجا که برخی از آنان اعدام شدند و تعداد زیادی مجبور شدند وطنشان را ترک کرده، به نقاط مختلف مهاجرت کنند.

از اوایل قرن نوزدهم، مدارس جدیدی در مصر ـ که در آن دوران استقلال یافته بود ـ و در منطقۀ شامات تأسیس شد که رشد آن روندی فزاینده داشت. در مصر این مدارس در شاخه‌های مختلف علوم تجربی، علوم انسانی و خصوصاً علوم نظامی، فعال بودند؛ چراکه هدفْ ارادۀ کشور مستقلشان بود. اما در شامات مدارس عموماً رویکردی ادبی، تاریخی و فرهنگی داشتند. در آن روزگار مسیحیان بدین مدارس بیش از مسلمانان روی آوردند؛ زیرا عموماً توسط میسیونرهای مسیحی راه‌اندازی شده بود.

عمدتاً تمرکز این مدارس، چه در لبنان و چه در سوریه، بر علوم انسانی بود و در این میان ادبیات و تاریخ و فرهنگ و نیز ادبیات اروپایی مورد توجه ویژه بود. این ابتکار به شدت مورد استقبال قرار گرفت و تا اواخر قرن نوزدهم تعداد قابل توجهی از متخصصان ادبیات عربی و اروپایی به صحنه آمدند که هم تعدادشان به سرعت افزایش می‌یافت و هم نفوذ اجتماعی و فکری و حتی سیاسی‌شان.

بدون شک یکی از مهم‌ترین دلایل، سلطۀ عثمانی‌ها و سخت‌گیری‌هایشان، و نیز آشنایی دانش‌آموختگان با ادبیات و اندیشه‌های اروپایی بود. در این فضا آنچه اهمیت یافت، رجوع به تاریخ برای تعریف «هویت» و «خویشتنِ خویش» بود و یکی از مهم‌ترین عوامل جهت یافتن پاسخ، ادبیات بود؛ خصوصاً که سیاست عثمانی‌ها از اواخر قرن نوزدهم به بعد، عملاً در جهت نفی و بی‌ارزش ساختن زبان و میراث عربی بود. در چنین شرایطی، ادبیات عربی در تکوین تاریخ و فرهنگ اقوام عرب‌زبانِ این منطقه دارای بیشترین اهمیت بود؛ خصوصاً که ادبیاتْ میراث مشترک مسلمانان و مسیحیان بود. به عبارت دیگر، فرد مسیحی نمی‌توانست به میراث فقهی و کلامی مسلمانان افتخار کند؛ اما ادبیات این‌چنین نبود.

بدین ترتیب، ادبیات و علوم بلاغی به شدت مورد استقبال قرار گرفت؛ به‌ویژه مورد استقبال مسیحیان. و این مسئله نقش مهمی در شکل دادن به هویت آنان بازی کرد. عموم مسیحیان این منطقه «هویت عربی» خویش را پذیرفتند و بلکه بدان افتخار کردند؛ حال آن‌که برخی از مسیحیان مصری مایل بوده و هستند برای خود «هویتی قبطی» تعریف کنند. واقعیت این است که مسیحیان منطقۀ شامات، در تدوین و تکوین هویت عربی و حتی «قومیت عربی» سهم بزرگی داشتند.

آنچه به این جریان دامن زد مطالعات وسیع شرق‌شناسان دربارۀ اسلام و فرهنگ و تمدن اسلامی بود که عموماً و بلکه کلاً آن را عربی معرفی می‌کردند. در میان آنان گروهی هم بودند که تمرکز آنان بر ادبیات عرب بود. این مجموعه عوامل از اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم، فضایی در منطقه ایجاد کرد که همگان،‌ اعم از مسلمانان و مسیحیان، به میراث تمدنی خویش افتخار می‌کردند و آن را تشکیل‌دهندۀ هویت عربی خویش می‌دانستند. چنان‌که گفتیم، سخت‌گیری‌های عثمانی‌ها و ترکان جوان که به سرعت نفوذ می‌یافتند و این‌که در قلمرو آن‌ها می‌باید عموم امور رسمی و اداری و آموزشی به زبان ترکی باشد، جریان یادشده را تشدید کرد.

این فعالیت‌ها در اوایل قرن بیستم به اوج خود رسید و در همین فضا بود که جنگ جهانی اول اتفاق افتاد. انگلیس‌ها برای تضعیف جبهۀ متحدان، که عثمانی‌ها از ارکان آن بودند، کوشیدند اعراب را در برابر آنان قرار دهند که در نهایت به شورش «شریف حسین» انجامید. آن‌ها به او وعده دادند که پس از جنگ، «خلافت عربی» را برپا خواهند ساخت و او در رأس آن قرار خواهد گرفت. این وعده هیجان بزرگی را در میان اعراب منطقه موجب شد و بسیاری از شاعران و نویسندگان، این سِمَت را به شریف حسین تبریک گفتند. البته بعد از جنگ اول و تجزیۀ عثمانی و بر اساس قرارداد «سایکس ـ پیکو»، منطقۀ شامات و بین‌النهرین تحت استعمار انگلیس و فرانسه درآمد؛ اما نهضت ادبیِ آغازشده ادامه و بلکه شدت و توسعه یافت.

این رنسانس ادبی نتایج مختلفی داشت و یکی از مهم‌ترین‌هایش، رجوع به میراث ادبی و بازخوانی آن بود؛ از میراث و ادبیات دوران جاهلی گرفته تا ادبیات دوران اسلامی. بدین ترتیب، «نهج‌البلاغه» از غربت به در آمد و مورد توجه فراوان قرار گرفت. این توجه هم از جانب مسیحیان بود و هم از جانب مسلمانان. تفاوت در این بود که مسیحیان به دور از پیش‌داوری و فارغ از چارچوب عقیدتیِ یادشده به مطالعه و بررسی آن پرداختند و در مورد مسلمانان داستان چنین نبود و عملاً هم نمی‌توانست چنین باشد؛ اگرچه این سخن دربارۀ آزاداندیشان و سنت‌شکنانی همچون عبده، طه حسین، عقاد و نائل مرصفی صحیح نیست.

مسئله این نبود که این گونه ادیبان و محققان به لحاظ شخصی به برداشتی متفاوت از امام(ع) می‌رسیدند؛ مشکل در این بود که نمی‌توانستند به راحتی برداشت خویش را بیان کنند و منتشر سازند؛ زیرا متن جامعه و حتی اکثریت تحصیل‌کردگانش به آن چارچوب عقیدتیِ یادشده، سخت ملتزم بود و سنت‌شکنی آنان را نمی‌پذیرفت؛ چنان‌که بسیاری از آنان به همین علت مورد مخالفت و بی‌مهری قرار گرفتند. آن «تحمیلات عقیدتی» ساختارهای اجتماعی و تاریخی را متناسب با خود شکل داده بود. به همین دلیل است که هماهنگ با بسته‌تر شدن جامعۀ مسلمان، تعداد این افراد کمتر و اظهاراتشان در مورد امام(ع) غیر صریح‌تر و غیر شفاف‌تر شد.

اما ادیبان مسیحی چنین مشکلی نداشتند؛ نه به لحاظ فردی و نه به لحاظ اجتماعی. آن‌ها مجبور نبودند اصالت نهج‌البلاغه و انتسابش به امام(ع) را منکر شوند و یا در آن تشکیک کنند. کسانی که چنین می‌کردند عمدتاً به دلیل پایبندی‌شان به آن «چارچوب تحمیلی» و حفاظت از آن بود. اگر می‌پذیرفتند که این کتاب از آنِ امام علی(ع) است و با توجه به آنچه در آن آمده است، چارچوب یادشده فرو می‌ریخت؛ همچنین امام(ع) را در موقعیتی به مراتب فراتر از صحابه قرار می‌داد. اصل بر این بود که عموم آنان کم‌وبیش در یک سطح قرار گیرند؛ اما میراث امام(ع) تا بدان حد غنی و عمیق و بلند بود که به هیچ عنوان نمی‌توانست در چنین سطحی قرار گیرد.

«نهج‌البلاغه» از جمله متونی بود که مورد مراجعه قرار گرفت و زیبایی‌ها و بلاغت و مفاهیم بلند آن، چشم و فکر و احساس بسیاری از ادبای مسیحی را به خود جلب کرد. در گام بعدی، آنان مسحور مفاهیم بلند معرفتی، انسان‌دوستانه، عدالت‌خواهانه و بزرگوارانۀ آن شدند و البته این همه را ارتباطی وثیق با شرایط زمانی بود. از اواسط قرن بیستم به بعد، عدالت و عدالت اجتماعی، آزادی و آزادی‌خواهی، هویت‌یابی و افتخار بدان، از جملۀ مهم‌ترین دغدغه‌های فکری و اجتماعی و بلکه سیاسی منطقۀ شامات بود و در این فضا طبیعتاً توجه به میراث امام(ع) تشدید می‌شد.

نهج‌البلاغه، چه به لحاظ ادبی و چه به لحاظ محتوایی، مسائلی را عرضه می‌داشت که دقیقاً بدان نیاز داشتند و لذا مورد استقبال وسیع قرار گرفت؛ و بدین ترتیب، امام(ع) و شخصیت و سیره‌اش مورد اهتمام قرار گرفت. خصوصاً که عموم فرهیختگان مسیحی با ادبیات جهانی آشنا بودند و گاهی خودشان از نویسندگان شناخته‌شده در زبان‌های اروپایی، به‌ویژه انگلیسی و فرانسوی، به شمار می‌آمدند.

چنان‌که گفتیم، اوج توجه مسیحیان به شخصیت و سیاست و میراث و رفتار شخصی امام علی(ع) به اواسط قرن بیستم بازمی‌گردد. نخبگانشان عمیقاً شیفتۀ امام(ع) هستند؛ چه آنان که در خارج و در «مهجر» بودند و چه آنان که در وطن خود زندگی می‌کردند. از اواخر قرن نوزدهم، شاهد مهاجرت فزایندۀ مردم این منطقه به سوی دو بخش شمالی و جنوبی قاره امریکا هستیم که مهاجران مسیحی‌اش به مراتب بیشتر هستند. اینان بیشترین سهم را در ایجاد «ادبیات مهجر» داشتند. این ادبیات ویژگی‌های خاص خود را دارد و یکی از وجوهش توجه به میراث ادبی، انسانی و اخلاقی امام علی(ع) است. کمتر فرد بزرگی در میان آنان یافت می‌شود که دربارۀ حضرتش مطالبی نگفته باشد.

این شیفتگی، صمیمانه و واقعی است. شاید بهترین نمونه‌ها، سلیمان کتانی در کتاب «الامام علی، نبراس و متراس» یا جورج جرداق در «روائع نهج‌البلاغه» و یا روکس بن زائد العزیزی در «الامام علی، اسد الاسلام و قدیسه» باشند. تعابیر آنان و خصوصاً کتانی بسیار نیرومند، جان‌دار، صمیمانه، تکان‌دهنده و در عین حال بسیار عمیق است. قلمِ او به لحاظ پرانرژی بودن در توصیف امام(ع) شبیه است به قلمِ سید قطب در کتاب «معالم فی الطریق». اگرچه این دو کتاب به کلی متفاوتند و دو موضوع مختلف را مورد بحث قرار می‌دهند، اما قلم در هر دو مورد بسیار نیرومند، پُرکشش و تأثیرگذار است. چنین قلمی از عمق جان و اعتقاد و احساس برمی‌خیزد و خواننده را عمیقاً به خود جذب می‌کند و تحت تأثیر قرار می‌دهد. بدون شک، اندوختۀ ادبی و علمی و فرهنگی و استحکام شخصیتی را در این میان مهم‌ترین سهم است.

کتاب کتانی و روش او در بیان ویژگی‌های شخصیتی امام(ع) تا بدان حد ممتاز و در عین حال متفاوت است که عالم و ادیب بزرگی چون «شیخ مرتضی آل یاسین» را ـ که در دهۀ شصتِ قرن گذشته رئیس جمعیت العلمای نجف اشرف بود ـ عمیقاً ‌تحت تأثیر قرار می‌دهد؛ تا بدان جا که به برجستگی استثنائی شیوۀ تحلیل و نگارش او اعتراف می‌کند و می‌گوید: «با توجه به سبک زیبای ادبی و بلاغی مؤلف، احتمالاً این اولین اثری است هماهنگ با شخصیتی که نهج‌البلاغه را پدید آورده است.»

شیفتگی دربارۀ امام(ع) به مراتب عمومی‌تر از طبقۀ ادیبان است. مناسب است خاطرۀ جورج جرداق را در مورد کتاب معروفش «الامام علی، صوت العداله الانسانیه» و این‌که به تعبیر او جهان مسیحی چگونه از این کتاب استقبال کرد، نقل شود: «در آن زمان که مشغول تألیف و نگارش این کتاب بودم، سردبیر مجله “الرساله” لبنان که دوستی بزرگوار بود، به نزد من آمد و از من خواست حداقل دو فصل از فصل‌هایی را که تمام کرده‌ام به او بدهم تا چاپ کند. من هم پذیرفتم و او آن دو فصل را در دو شماره از مجله چاپ کرد. از قضا راهب دانشمند، پدر نجم، رئیس مدرسۀ راهبان کرملی در شهر جونیه (در شمال بیروت)، این دو فصل را در مجله خوانده و از محتوا و اسلوب بحث خوشش آمده بود. وی با سردبیر مجلۀ الرساله تماس گرفت و اعلام کرد که پس از نگارش مجلدات این کتاب، حاضر است همۀ آن را با هزینۀ ادارۀ رهبانیت چاپ کند و همین‌طور هم شد و پدر نجم با هزینۀ خود آن‌گونه که خود اصرار می‌ورزید آن را چاپ کرد. پس از آن‌که کتاب در مدت کوتاهی منتشر شد و مقادیر زیادی از آن به فروش رفت، آن راهب بزرگوار حتی یک قرش ‌(ریال) هم بابت پول کاغذ و هزینه‌های حروفچینی و چاپ ـ که مبلغ هنگفتی می‌شد ـ دریافت نکرد و اظهار داشت: من این کتاب را به خاطر تکریم امام علی و پسندیدن اسلوب آن در آنچه دیده و نوشته، چاپ کردم؛ حال اگر می‌خواهید هزینۀ آن را بدهید، می‌توانید آن را به یکی از انجمن‌های خیریه‌ای که می‌خواهید اهدا کنید.»

جورج جرداق صمیمانه و خالصانه امام(ع) را دوست داشت و به ایشان عشق می‌ورزید. پس از موفقیت بسیار چشم‌گیر کتابش در مورد امام علی(ع)، عده‌ای از ثروتمندان شیخ‌نشین‌ها و نیز مصر از او می‌خواهند دربارۀ دیگران نیز کتاب مشابهی بنویسد که نمی‌پذیرد. او می‌گوید: «عده‌ای از مردمِ کشورهای حوزۀ خلیج فارس و مصر به من پیشنهاد می‌کردند که دربارۀ دیگران هم بنویسم؛ اما من نپذیرفتم. نه به این خاطر که بخواهم بگویم دیگران را دوست ندارم؛ بلکه من پس از علی(ع) کسی را شایستۀ نوشتن ندیدم و تصمیم گرفتم که جز دربارۀ علی(ع) ننویسم. انقلاب علی(ع) انقلابی انسانی، اجتماعی، فکری و فرهنگی بود و بین دو جبهۀ فسق و قتل و استثمار انسان از سویی، و جبهۀ دین و رحمت و عدالت و انسانیت و آزادی از سوی دیگر، فاصله‌های زیادی بود. موظف شدم که جبهۀ علی را، که خالص‌ترین جبهه‌هاست، مورد بررسی و تحلیل قرار دهم. این جبهه، راه را برای من روشن کرد و چراغ راهم شد.»

او در جایی دیگر می‌گوید: «… از من خواستند که مثلاً‌ در مورد عمر و یا دیگران بنویسم…، اما من نپذیرفتم؛ نه به این خاطر که بخواهم بگویم عمر و یا کس دیگری بد است. نه، اصلاً این‌طور نبود؛ بلکه من پس از علی(ع) کسی را شایستۀ نوشتن ندیدم و تصمیم گرفتم که جز در مورد علی(ع) ننویسم.»

اگرچه کیفیت بیان و تحلیل و تعابیر این طبقه از ادیبان مسیحی دربارۀ امام علی(ع) به دلیل آشنایی‌شان با ادبیات اروپایی عموماً مدرن‌تر از عالمان شیعه است،‌ اما در آنجا که به احساسات پرشور و علاقۀ صمیمانه و انسانیِ آن‌ها مربوط می‌شود، شباهتی بزرگ بین درک و احساسات آنان و عالمان بزرگ شیعه وجود دارد. شاید مقایسه بین سخنان علامه محمدتقی جعفری(ره) در شرح نهج‌البلاغه‌اش با اشعار بولس سلامه و یا سه کتابِ یادشده، نمونۀ خوبی باشد و البته از این نمونه‌ها فراوان می‌توان به دست داد.

آری، امام علی(ع) را ‌باید با خودش شناخت؛ با میراثش و با کلام و سیره و رفتارش. سلام و درود خداوند بر او و بر فرزندان معصوم و محبّان پاک‌باخته‌اش!

منبع: خبر آنلاین

393607

سازمان آگهی های پرسون