به گزارش پرسون، غلامعلی خوشرو، سفیر سابق و نماینده دائم ایران در سازمان ملل در یادداشتی نوشت:
روابط راهبردی آمریکا و چین از انقلاب کمونیستی سال ۱۹۴۹ تاکنون دچار چرخشهای مهمی شده و از تنازع سختافزاری و جنگ و خونریزی به همکاری و از همکاری به رقابت در امور نرم افزاری کشید و اکنون در آستانه تقابل راهبردی قرار دارد.
الف- جنگ چین با آمریکا و اتحاد با شوروی
انقلاب کمونیستی چین در سال ۱۹۴۹ به پیروزی رسید و با ایدئولوژی کمونیستی و شعار استقلال طلبی و عدالت خواهی به یک دوره طولانی جنگ داخلی پایان داد. در این سال مائو با رفیق استالین پیمان همیاری بست و به نوسازی نظامی چین با استفاده از تسلیحات نوین شوروی پرداخت.
در سال اول انقلاب به تحریک شوروی جنگ کره آغاز شد که در نهایت چین برای دفاع از کره و دورکردن نیروی نظامی آمریکا از مرزهای خود با این کشور وارد جنگ شد که طی سه سال، چندصد هزار نفر کشته و مجروح داد. این جنگ سبب شد که چین و آمریکا به مدت بیست سال به دشمن ایدئولوژیک و استراتژیک یکدیگر تبدیل شوند. در تحولی دیگر پس از سالها جنگ داخلی در چین ملیگراها، از انقلاب کمونیستی مائو شکست خوردند و با حمایت آمریکا به جزیره تایوان فرار کردند. (۱۹۴۹) از آن پس، تایوان بخش جدا افتاده از سرزمین اصلی چین شد و این موضوع، بهعنوان مداخله مستقیم آمریکا در تجزیه چین قلمداد شد. تاکنون روابط آمریکا و چین چندبار بر سر تایوان تا حد جنگ، حتی جنگ هستهای پیش رفته است و در طول هفتاد سال گذشته همواره حادترین مشکل بین آمریکا و چین بوده است.
ب- آشتی و همکاری با آمریکا
مائو پس از ۲۰ سال دشمنی ایدئولوژیک با آمریکا به تدریج به دلیل مسائل استراتژیک با آمریکا از در آشتی درآمد و از همرزم ایدئولوژیک خود یعنی شوروی فاصله گرفت.
مائو در سال ۱۹۷۱ کمکم در روابط خارجی ملاحظات استراتژیک را جایگزین آرمانهای ایدئولوژیک کرد و با دشمن ایدئولوژیک خود یعنی آمریکا بر ضد دشمن استراتژیک خود متحد شد. در سال ۱۹۷۹ روابط چین و آمریکا رسما آغاز شد و با قدرت گرفتن دنگ شیائوپینگ رابطه مثلثی آنها به همدستی و همراهی آمریکا و چین در برابر قدرت سلطه طلب شوروی تبدیل شد.
برای مائو، شوروی با بیش از سه هزار کیلومتر مرز با چین دشمنی نزدیک و خطرناک و آمریکا با فاصلهای بسیار زیاد از چین دشمن دور تلقی میشد. برای خنثی کردن دشمنان نزدیک مائو انقلابی، با دشمن دور یعنی امپریالیسم آمریکا از سر مصالحه و معامله برآمد.
این چرخش راهبردی اول چین، در روابط قدرتهای جهانی بود که هندسه سیاسی جهان را تغییر داد.
ج- تقابل ایدئولوژی و اقتصاد
در فاصله ۱۹۷۹ تا ۱۹۸۹ دنگ شیائوپینگ- که پس از دوبار حصر و تبعید به قدرت بازگشته بود- زاویه تازهای در ایدئولوژی مارکسیستی گشود و آن جایگزینی تدریجی توسعه و پیشرفت به جای خلوص ایدئولوژیک بود. از این منظر نظام ارزشی کمونیستی مبنی بر وفاداری ایدئولوژیک جای خود را به تخصص و کارآمدی در علم و فناوری و توسعه داد. برای او سفیدی یا سیاهی گربه اهمیتی نداشت، بلکه گربه باید خوب موش میگرفت. هدف نظام سوسیالیستی رفع تنگدستی و محرومیت از جامعه چین بود. از ۱۹۷۹ تا ۲۰۱۹ یعنی چهل سال حدود نهصد میلیون نفر در چین از خط فقر نجات یافتند.
این دومین چرخش در نظام سوسیالیستی چین تلقی شد که در اثر آن جامعه از فقر و تنگدستی رها شد و به رشد و توسعه دست یافت.
در سال ۱۹۸۹، دشمن راهبردی چین یعنی شوروی، با افتادن در تله مسابقه تسلیحاتی با آمریکا و صرف هزینههای هنگفت نظامی، بنیاد اقتصادش سست شد. از سوی دیگر با فشار آمریکا در اثر سیاستهای گلاسنوست (توسعه سیاسی) دچار تجزیه و از هم گسیختگی شد. همزمان توسعه سریع اقتصادی در چین، نیاز به آزادیهای سیاسی را شعلهور کرد و این فرآیند به فاجعه میدان «تیان آن من» کشید. در نتیجه روند توسعه سیاسی و آزادیهای فردی در برابر اقتدارگرایی سوسیالیستی شکست خورد و رویای آمریکا در تکرار سیاستهای گلاسنوستی در چین به کابوس بدل شد. این مساله روابط آمریکا و چین را برای مدتی دچار خدشه کرد.
د- همزیستی رقابتآمیز
پس از فروپاشی شوروی، آمریکا بهتدریج به این برداشت راهبردی رسید که دیگر برای موازنه قدرت با شوروی، به اتحاد با چین نیازی ندارد. چون شوروی عملا از صحنه خارج شده بود. چین هم از ابتدا دریافت که قدرت شوروی در مرزهای شمالی چین به افول گراییده و دیگر روسیه در جایگاهی نیست که تهدید وجودی برای این کشور به حساب آید. از این پس، سیاست آمریکا و چین، نه بر محور مهار شوروی که بر مبنای داد و ستد متقابل استوار شد، در همین زمان چین، با بازگشت دوباره به نظریه سه جهان، خود را پرچمدار مقاومت کشورهای جهان سوم در برابر آمریکا و کشورهای توسعه یافته نظیر ژاپن و اروپا قلمداد کرد. هنوز هم در بین اعضای دائم شورای امنیت، چین تنها عضوی است که بهترین روابط را با کشورهای کمتر توسعه یافته دارد.
به این ترتیب چرخشی دوباره در سیاست مثلثی قدرتها ایجاد شد و آمریکا و چین وارد نوعی رقابت شدند یعنی روابط آنها از شبه اتحاد استراتژیک به رقابت اقتصادی و فناوری کشید. این رقابت ایدئولوژیک نبود بلکه در دانش و کوشش بود. با آغاز هزاره سوم در سال ۲۰۰۱، چین با زمینهسازی و مذاکرات گسترده وارد WTO شد، درحالی که آمریکا وارد «WAR» شد؛ یعنی جنگ در خاورمیانه. در این سال، GDP چین، یک تریلیون و ۳۰۰ میلیارد دلار بود، درحالیکه تا سال ۲۰۱۸ به ده برابر رسید. در سال ۲۰۰۱، صادرات چین ۲۵۰ میلیارد دلار بود که در سال ۲۰۱۹ به ۲ تریلیون و ۳۰۰ میلیارد دلار بالغ شد. تعداد توریستهای چینی در سال ۲۰۰۰ حدود ۱۰ میلیون نفر و تا پیش از کرونا به ۱۵۰ میلیون نفر بالغ شد. سیاست چین در این سالها تلاش آرام و پیوسته برای دستیابی به رشد و توسعه و رسیدن به علم و فناوری بود. در سال ۲۰۱۵، اقتصاد چین برای اولین بار از لحاظ قدرت خرید، از آمریکا پیش افتاد و این ناقوس خطر را در آمریکا به صدا درآورد. در سالهای ۲۰۰۴ و ۲۰۰۵ که نگارنده در سمت معاون بینالملل وزارت امور خارجه بارها با مقامات ارشد چین مذاکره کردم، آنها مکررا ما را به صبر و آرامش دعوت میکردند و میگفتند مقابله چین با آمریکا در کسب قدرت علمی و اقتصادی و توسعه نهفته است. ما از طریق رشد و کارآمدی است که میتوانیم در بلندمدت بر قدرت بلامنازع آمریکا فائق آییم. در جهت مقابل، در همین سالها، آمریکا درگیر جنگ در افغانستان، عراق و خاورمیانه شد که در نتیجه آن، حدود ۷ تریلیون دلار خسارت مادی و به میزان بسیار گستردهای خسارت معنوی به همراه داشت، و آمریکا هنوز از عوارض این جنگها خلاص نشده است.
آمریکا سیاست نظامیگری خود را پس از فروپاشی شوروی همچنان ادامه داد و این بار در مقابله با چین مرتکب همان اشتباهی شد که شوروی مقابل آمریکا کرد. هزینههای گزاف نظامی و بودجه نظامی سالانه ۷۰۰ – ۸۰۰ میلیارد دلار و گسترش ناوگان نظامی سراسر جهان اقتصاد داخلی آمریکا را تضعیف کرد.
در اثر اعمال این سیاستهای غلط، اقتصاد آمریکا دچار مشکل شد و طبقه متوسط به سمت پایین گرایش پیدا کرد. بیتردید انتخاب ترامپ بهعنوان رئیسجمهور یکی از عوارض همین سیاست غلط راهبردی بوده است و ترامپیسم هم اکنون هنوز در همین بستر فعال است. در حالیکه در چین، طبقه متوسط رو به رشد گذاشت و هماکنون، جمعیت طبقه متوسط در چین بیش از دوبرابر کل جمعیت آمریکاست. رئیسجمهور «شی» با طرح توسعه جهانی «کمربند و جاده» نقش گستردهای برای چین در روابط اقتصادی و بینالمللی ایجاد کرده است. گسترش نفوذ چین در اقیانوسها و دریاها و در زمین و خشکی در بلندمدت چنان موقعیت ممتاز و مهمی برای چین ایجاد میکند که توسعه و رشد حدود ۶۵ کشور را قویا به اقتصاد چین پیوند میزند. اهمیت راهبردی این ابتکار رویکرد نوین چین به جهان است که از درون نگری سنتی به پیوندها و روابط بیرونی به ویژه از مسیرهای آبی توجه میکند.
ه- غلبه تکنولوژی بر ایدئولوژی
این روند متضاد جایگاه استراتژیک چین را به کلی دگرگون کرد. توسعه اقتصادی و پیشرفتهای چین در علم و فناوری و دانشهای نوین چنان گسترده شد که هماکنون آمریکا چین را رقیب اصلی خود در این حوزهها میداند.
برخی تحلیلگران بر این باورند که سلاح راهبردی در این جنگ سرد جدید اقتصادی و فناوری، ایدئولوژی نیست بلکه اطلاعات است (information) و در این کارزار آنکه از امتیاز بالاتری برخوردار است، چین است. پس رقابت به حوزه سایبری کشیده شده و مساله اصلی بر سر رهبری و هژمونی در امنیت سایبری است.
این جنگ سرد جدید، گرچه در حوزه فناوری و اقتصادی در جریان است اما دارای اهمیت راهبردی است. تصوری که از چین در آمریکا در حال شکلگیری است، تصویری دشمنانه و ایدئولوژیک است و این تنها موردی است که بین سیاستهای ترامپ و بایدن و افکار عمومی اشتراک نظر وجود دارد؛ ولی باید توجه داشت که موقعیت چین امروز نظیر شوروی در دوران جنگ سرد نیست، شوروی در آن زمان روابط اقتصادی با غرب نداشت. اما پیوند اقتصادی بین چین و آمریکا آنچنان گسترده است که امکان جداسازی اقتصادی دو کشور بسیار خسارت بار و تقریبا غیرممکن است. آمریکا اکنون بازار مهم کالاهای چینی است و چین با خرید اوراق قرضه آمریکا نقش مهمی در اقتصاد غرب و آمریکا دارد. کشورهای غربی به هیچ وجه مایل به قطع روابط اقتصادی با چین نیستند؛ چراکه اقتصاد آنها به شدت ضربه خواهد خورد. هم اکنون چین با سبقت از آمریکا بزرگترین شریک تجاری اروپا شده است.
اتاق بازرگانی آمریکا اعلام کرد تولید ناخالص داخلی ایالات متحده در صورت نصف شدن سرمایهگذاری مستقیم خارجی این کشور در چین، ۵۰۰ میلیارد دلار سقوط خواهد کرد. در صورت کاهش سرمایهگذاری در چین یا افزایش تعرفهها توسط دو کشور، شرکتهای آمریکایی صدها میلیارد دلار ضرر خواهند کرد.
و- تقابل راهبردی
اگر آمریکا در مسیر ایدئولوژیک کردن اختلافات دو کشور برآید و انگاره چین کمونیستی و توتالیتر را در مقابل انگاره غرب لیبرال و دموکرات قرار دهد، در آن صورت امکان درگیری جدی بین دو کشور شدت میگیرد و جهان شاهد مقابله قدرت نوظهور با قدرت مسلط خواهد بود.
استراتژیستهای آمریکایی و چینی هم در جهت تنازع اجتنابناپذیر و هم همکاری تکاملی بین دو کشور سخن گفتهاند. کیسینجر رابطه صلحآمیز و همکاری اقتصادی بین دو طرف اقیانوس آرام را ضروری میداند؛ درحالیکه مرشایمر یکی دیگر از اندیشمندان آمریکایی با تکیه بر شواهد تاریخی و تحلیلهای راهبردی، برخورد بین دو قدرت جهانی را اجتناب ناپذیر میداند.
بایدن در سخنرانی خود درکنفرانس امنیتی مونیخ (۲۰۲۱) بزرگترین اولویت سیاست خارجی آمریکا را نحوه برخورد با چین عنوان کرد و گفت: ما باید خود را برای یک رقابت راهبردی طولانی مدت با چین آماده کنیم. رقابت با چین بسیار نفسگیر خواهد بود. ما در میانه یک مناقشه بزرگ هستیم، راهی بین خودکامگی و دموکراسی. آمریکا اکنون چین را رقیب شماره یک سیاستهای راهبردی خود میداند.همچنین رئیسجمهور آمریکا میگوید که برای ترسیم راهبردی جدید برای مقابله با چین یک کارگروه ویژه در وزارت دفاع ایجاد کرده است. این کارگروه چهار ماه فرصت دارد تا نتیجه ارزیابیهای خود را در قالب پیشنهادها و مشاورههایی برای ترسیم راهبرد تازه برای مهار چین در اختیار دولت آمریکا بگذارد.
برخی استراتژیستهای چینی بر این باورند که درون آمریکا یک اجماع دو حزبی قوی بر ضد توسعه چین شکل گرفته است و به موازات آن در چین تحت رهبری نیرومند شی جی پینگ اجماعی بهمنظور مقابله با این روند در جریان است. چین برای دو هزار سال قدرت اول جهان بوده است فقط در این دوسده گذشته بود که چین مغلوب غرب شد. اکنون چین به پا خاسته، خیزشی صلح آمیز اما قاطع که در برابر فشار آمریکا ایستادگی خواهد کرد. برخی گرایشهای افراطی ملیگرایانه بر این باورند که آمریکا دیگر حتی ببر کاغذی هم نیست، بلکه خیار خمیده زردی است که روی آن رنگ سبزی کشیدهاند، چین باید به موازات رشد اقتصادی و فناوری بر توان نظامی خود بیفزاید و آماده بازگشت پرقدرت در صحنه جهانی باشد.
نتیجه
آمریکا در صد و پنجاه سال گذشته، قدرت برتر جهان بوده است. جنگ جهانی دوم در ۱۹۴۵، جایگاه آمریکا را چنان در جهان تثبیت کرد که اقتصاد آمریکا به تنهایی حدود نیمی از اقتصاد کل جهان شد. پس از آنکه آمریکا در جنگ سرد هم پیروز مطلق میدان شد (۱۹۸۹) و شوروی فروپاشید، این کشور خود را ناظم نظم نوین جهانی تلقی کرد و در جهانی تک قطبی به مداخله و ماجراجویی پرداخت.
در دوران ترامپ شکاف بین آمریکا و جامعه جهانی به شدت گسترش یافت و آمریکا از بسیاری از نهادهای و کنوانسیونهای بینالمللی خارج شد. در عوض چین شریک اول تجاری حدود ۱۵۰ کشور جهان شد و جایگاه خود در جامعه جهانی را تثبیت کرد.
هم اکنون چین پیشتاز جهانی شدن و آمریکا پسماند آن است. جهان در یک بزنگاه تاریخی مهمی قرار گرفته، جایگاه آمریکا و نه فقط اقتصاد آن در حال افول است و اقتصاد چین در کمتر از یک دهه از اقتصاد آمریکا پیشی میگیرد و اقتدار ایالات متحده به رتبه دوم جهانی سقوط میکند.
این شرایط برای ایران فرصتها و تهدیدهایی به همراه دارد که جداگانه باید بحث شود.
منبع: دنیای اقتصاد