اشعار مولانا در مورد زندگی و عشق

در میان بزرگترین شاعران ایرانی، مولانا با اشعار خود در وصف عشق یا داستان زندگی پر رمز و رازش همواره موجب شگفتی جهانیان بوده که اشعار او تا به امروز، فخر ادب پارسی است.
تصویر اشعار مولانا در مورد زندگی و عشق

به گزارش سایت خبری پرسون، در میان بزرگترین شاعران ایرانی، مولانا با اشعار خود در وصف عشق یا داستان زندگی پر رمز و رازش همواره موجب شگفتی جهانیان بوده که اشعار او تا به امروز، فخر ادب پارسی است. از این رو به عنوان یک ایرانی لازم می باشد با زیبایی های اشعار عاشقانه مولانا و دیدگاه او نسبت به زندگی بیشتر آشنا شوید. برای این منظور در ادامه مقاله می توانید از خواندن اشعار مولانا در مورد زندگی و عشق لذت ببرید.

شعر کوتاه مولانا در مورد زندگی

زرد شدست باغ جان از غم هجر چون خزان
کی برسد بهار تو تا بنماییش نما

*******

نردبان این جهان ما و منی است

عاقبت این نردبان افتادنی است

لاجرم هرکس که بالاتر نشست

استخوانش سخت تر خواهد شکست

*******

نظر مکن به جهان خوار کاین جهان فانیست

که او به عاقبتش عالم بقا سازد

ز کیمیا عجب آید که زر کند مس را

مسی نگر که به هر لحظه کیمیا سازد

*******

شادی بطلب که حاصل عمر دمی ست

هر ذره ز خاک کی قبادی و جمی ست

احوال جهان و اصل این عمر که هست

خوابی و خیالی و فریبی و غمی ست

*******

مرا چو زندگی از یاد روی چون مه توست

همیشه سجده گهم آستان خرگه توست

به هر شبی کشدم تا به روز زنده کند

نوای آن سگ کو پاسبان درگه توست

شعر زندگی مولانا

ای زندگی تن و توانم همه تو
جانی و دلی ای دل و جانم همه تو

تو هستی من شدی از آنی همه من
من نیست شدم در تو از آنم همه تو

*******

دنیا همه هیچ و اهل دنیا همه هیچ
‌ای هیچ برای هیچ بر هیچ مپیچ
دانی که پس از عمر چه ماند باقی
مهر است و محبت است و باقی همه هیچ

*******

هر نفس آواز عشق میرسد از چپ و راست
ما به چمن می رویم عزم تماشا که راست

نوبت خانه گذشت نوبت بستان رسید
صبح سعادت دمید وقت وصال و لقاست

*******

صد دهل می‌زنند در دل ما

بانگ آن بشنویم ما فردا

پنبه در گوش و موی در چشمست

غم فردا و وسوسه سودا

آتش عشق زن در این پنبه

همچو حلاج و همچو اهل صفا

آتش و پنبه را چه می‌داری

این دو ضدند و ضد نکرد بقا

چون ملاقات عشق نزدیکست

خوش لقا شو برای روز لقا

مرگ ما شادی و ملاقاتست

گر تو را ماتمست رو زین جا

چونک زندان ماست این دنیا

عیش باشد خراب زندان‌ها

آنک زندان او چنین خوش بود

چون بود مجلس جهان آرا

تو وفا را مجو در این زندان

که در این جا وفا نکرد وفا

*******

گر تو نباشی یار من گشت خراب کار من

مونس و غمگسار من بی‌تو به سر نمی‌شود

بی تو نه زندگی خوشم بی‌تو نه مردگی خوشم

سر ز غم تو چون کشم بی‌تو به سر نمی‌شود

هر چه بگویم ای سند نیست جدا ز نیک و بد

هم تو بگو به لطف خود بی‌تو به سر نمی‌شود

*******

زنید خاک به چشمی که باد در سر اوست

دو چشم آتشی حاسدان پرآب کنید

از آن که هر که جز این آب زندگی باشد

سراب مرگ بود پشت بر سراب کنید

چو زندگی ابد هست اندر آب حیات

به ترک عمر به صد رنگ شیخ و شاب کنید

گداز عاشق در تاب عشق کی ماند

به خدمتی که شما از پی ثواب کنید

اشعار کوتاه مولانا در مورد عشق و زندگی

ﺑﻨﻤﺎﯼ ﺭﺥ ﮐﻪ ﺑﺎﻍ ﻭ ﮔﻠﺴﺘﺎﻧﻢ ﺁﺭﺯﻭﺳﺖ
ﺑﮕﺸﺎﯼ ﻟﺐ ﮐﻪ ﻗﻨﺪ ﻓﺮﺍﻭﺍﻧﻢ ﺁﺭﺯﻭﺳﺖ

*******

بی ‌عشق نشاط و طرب افزون نشود
بی ‌عشق وجود خوب و موزون نشود

صد قطره ز ابر اگر به دریا بارد
بی ‌جنبش عشق دُر مکنون نشود

*******

هر نفس آواز عشق می‌رسد از چپ و راست
ما به چمن می‌رویم عزم تماشا که راست

نوبت خانه گذشت نوبت بستان رسید
صبح سعادت دمید وقت وصال و لقاست

*******

بیچاره تر از عاشق بیصبر کجاست
کاین عشق گرفتاری بی هیچ دواست
درمان غم عشق نه صبر و نه ریاست
در عشق حقیقی نه وفا و نه جفاست

*******

گر شاخه ها دارد تری
ور سرو دارد سروری
ور گل کند صد دلبری
ای جان، تو چیزی دیگری

*******

عمر که بی‌عشق رفت هیچ حسابش مگیر
آب حیاتست عشق در دل و جانش پذیر

*******

ما بر در عشق حلقه کوبان
تو قفل زده، کلید برده

*******

در نگنجد عشق در گفت و شنید
عشق دریاییست قعرش ناپدید

*******

هرچند فراق، پشت امید، شکست
هرچند جفا دو دست آمال ببست

نومید نمی شود دل عاشق مست
هر دم برسد به هر چه همت، دربست

*******

شعر مولانا در وصف عشق و زندگی

ماییم که از باده ی بی جام خوشیم
هر صبح منوریم و هر شام خوشیم
گویند سرانجام ندارید شما
ماییم که بی هیچ سرانجام خوشیم

*******

گفتم صنما مگر که جانان منی
اکنون که همی نظر کنم جان منی

مرتد گردم گر ز تو من برگردی
ای جان جهان تو کفر و ایمان منی

*******

‌ای عاشقــان‌ ای عاشقـان پیمانه را گم کرده ام
در کنج ویران مــــانده ام، خمخــــانه را گم کرده ام
هم در پی بالائیــــان، هم من اسیــر خاکیان
هم در پی همخــــانه ام، هم خــانه را گم کرده ام
آهـــــم چو برافلاک شد اشکــــم روان بر خاک شد
آخـــــر از اینجا نیستم، کاشـــــانه را گم کرده ام
در قالب این خاکیان عمری است سرگردان شدم
چون جان اسیر حبس شد، جانانه را گم کرده ام
از حبس دنیا خسته ام، چون مرغکی پر بسته ام
جانم از این تن سیر شد، سامانه را گم کرده ام
در خواب دیدم بیـــدلی صد عاقل اندر پی روان‌
می‌خوانْد با خود این غزل؛ دیوانه را گم کرده ام
گـــر طالب راهی بیــــا، ور در پـی آهی برو
این گفت و با خود می‌سرود، پروانه راگم کرده ام

*******
ای در دل من، میل و تمنا، همه ی تو!
وندر سر من، مایه سودا، همه ی تو!

هر چند به روزگار در می‌نگرم
امروز همه ی تویی و فردا همه ی تو

*******

درمن بدمی من زنده شوم
یک جان چه بود، صد جان منی

*******

اﯼ ﺩﻝ ﺍﮔﺮﺕ ﻃﺎﻗﺖ ﻏﻢ ﻧﯿﺴﺖ ﺑﺮﻭ
ﺁﻭﺍﺭﻩ ﻋﺸﻖ ﭼﻮﻥ ﺗﻮ ﮐﻢ ﻧﯿﺴﺖ ﺑﺮﻭ

ﺍﯼ ﺟﺎﻥ ﺗﻮ ﺑﯿﺎ ﺍﮔﺮ ﻧﺨﻮﺍﻫﯽ ﺗﺮﺳﯿﺪ
ﻭﺭ ﻣﯽ‌ﺗﺮﺳﯽ ﮐﺎﺭ ﺗﻮ ﻫﻢ ﻧﯿﺴﺖ ﺑﺮﻭ

*******

معشوقه چو آفتاب تابان گردد
عاشق به مثال ذره گردان گردد
چون باد بهار عشق جنبان گردد
هر شاخ که خشک نیست رقصان گردد

*******

در انتها

می توان گفت اشعار مولانا در مورد عشق و زندگی از زیباترین اشعار زبان فارسی به حساب می آیند که مولانا این اشعار را به شکلی نوشته است که حس ناب و زیبای عشق را به خواننده منتقل کند؛ چرا که معنای عشق در جهانبینی عارفانه مولانا به مثابه اکثیر و سرمنشاء حیات می باشد.

منبع: انتشارات پیام عدالت

545828