نقد سریال آخرین بازمانده از ما The Last of Us

اگر از علاقمندان سریال آخرین بازمانده از ما The Last of Us هستید حتما این نقد را بخوانید.
تصویر نقد سریال آخرین بازمانده از ما The Last of Us

به گزارش سایت خبری پرسون،فصل اول سریال «The Last of Us» با نمایش قسمت آخر خود با عنوان «به‌دنبال روشنایی» به پایان رسید؛ اکنون با خیال راحت می‌توان این اثر اقتباسی را از منظر موفقیت یا عدم آن، مورد بررسی قرار داد. آیا ما شاهد یک موفقیت بودیم یا یک شکست؟! پس با «ویجیاتو» همراه باشید تا با یکدیگر به نقد قسمت آخر سریال The Last of Us بپردازیم.

بدون شک در طول این ۹ اپیزود نیل دراکمن و کریگ مازن کار غیرقابل تصوری را انجام داده و حساسیت و توجه ویژه‌ای به نسخه اصلی که همان بازی است، نشان دادند. این اقتباس در سرتاسر داستان سریال به طور دقیق قسمت‌های کلیدی بازی را نشان می‌داد، در حالی که با تجسم درست جهان یک اثر داستانی، با جدیت زمینه زندگی در دنیای پسا آخرالزمانی را نیز با نمایش یک پس‌زمینه مناسب گسترش می‌داد. این نکته یک امتیاز مثبت بود که تفاوت‌های ظریف پنهان در بازی را نیز به درستی پوشش می‌داد.

شاید خیلی از مخاطبان آشنا با خود بازی، لحظه به لحظه منتظر دیدن یک تفاوت چشم‌گیر یا مچ‌گیری از سازندگان بودند. ولی در نهایت چنین ماجرایی رخ نداد. البته هوشیاری مخاطب نسبت به نسخه اصلی تبدیل به یک طناب خفه کننده برای سازندگان شد که آیا آن‌ها این فصل سریال را به چه گونه‌ای به پایان خواهند رساند. اکنون جواب روشن است، قسمت آخر سریال یک اقتباس فریم به فریم از پرده آخر بازی «The Last of Us» است که به شکلی زیبا به داستانی قابل لمس بدل شده است.

اولین سکانس اپیزود نهم که می‌توان آن را معجزه تولد نامید، خود یک نکته درخشان است؛ اما چرا؟! چون نویسندگان در این صحنه خاص کار بزرگی را به عنوان یک اثر اقتباس از بازی به یک سریال انجام می‌دهند. اما این کار چیست؟ نکته این است که سازندگان با نمایش این لحظات اعلام می‌کنند که دلایل مصونیت شخصیت اصلی یا همان الی در برابر ویروس چیست. در طول نمایش این سکانس متوجه می‌شویم که در بدو تولد الی، او و مادرش آنا آلوده شدند. آنا پس از گاز گرفته شدن بند ناف خودش را برید و سپس با شیر دادن مادر به دختر نوزادش، به او مصونیت بخشید.

صحنه تولد با لحن احساسی خاصی به مخاطب نشان داده می‌شود. آنا راه خود را از طریق جنگل به سمت مکانی امن دنبال می‌کند، اما توسط افراد آلوده مورد تعقیب قرار می‌گیرد و قبل از اینکه زن با تیغه‌ای مرگبار به هیولای قارچی ضربه بزند، موجود وحشی موفق می‌شود اثر نیش دندان خود را روی بدن آنا بگذارد. مبارزه آنا با هیولا در بحبوحه زایمان به طور نمادین ناتوانی این دنیای نیمه مرده انسانی را برای زندگی جدید نشان می‌دهد و تولد احاطه شده توسط یک مکان متروکه کثیف نیز این را تأیید می‌کند.

اما تولد و به دنیا‌ آمدن الی یک معجزه واقعی است، همانطور که صحنه بازیابی و کشف او توسط تیم مارلین (مارلی دندریج) نیز بر این معجزه تاکید می‌کند. ما در ادامه این سکانس شاهد این نکته هستیم که در تاریکی مطلق، پرتو چراغ قوه در دستان رهبر فایرفلای شورشی، زخم ران پای آنا را بررسی می‌کند و با هیبت، وحشت و زیبایی همزمان تولد یک نوزاد را تشخیص می‌دهد. آنا دخترش را به مارلین می‌دهد و از او التماس می‌کند که از دختر مراقبت کند و از او می‌خواهد که در ادامه خودش را بکشد. جالب اینجاست که نقش آنا را اشلی جانسون، بازیگر نقش الی در بازی اصلی ایفا می‌کرد.

از نظر احساسی، صحنه زایمان کاملاً با نمای نزدیک بعدی اپیزود که چهره الی است مطابقت دارد و او متفکرانه و بی صدا به مکانی نامعلوم خیره شده است. اکنون او و جوئل بیش از هر زمان دیگری به هدف اولیه و اصلی خود که دسیدن به بیمارستان است نزدیک شده‌اند. آنها به شهر مورد نظرشان رسیدند، پاسگاه فایرفلای‌ها در جایی نزدیک است، به این معنی که ماموریت تقریباً تکمیل شده است. در این قسمت، الی مصمم است که بدون توجه به هزینه، به فایرفلای و جهان کمک کند تا یک واکسن جهت شکست بیماری ایجاد کنند.

اما با این حال، به نظر می‌رسد که قهرمان کوچک قصه در جای خود یخ می‌زند، یا از ترس، یا در تلاش برای کنار آمدن با سرنوشت و گذشته خود در چالش است. او در افکار خود به تمام مسیری که طی کرده نگاه می‌کند، همه عزیزان و نزدیکان خود را به یاد می‌آورد و سوگواری خود را برای آنها در سکوت سردش در برابر جوئل جمع می‌کند. از طرف دیگر جوئل برخلاف نیمه اول داستان، اکنون شخصی باز و پرحرف است.

به روشنی هر چه تمام معلوم است در طول سفر، او بسیار به دختر وابسته شده است. او دیگر نقش یک همراه خشن و خاموش یک کودک معجزه‌گونه را بازی نمی‌کند، بلکه جوئل اکنون تبدیل به یک پدر دلسوز، دوست و همراهی آماده شده که با هر چیزی می‌جنگد تا تنها چیزی را که برایش باقی مانده است نجات دهد. او از الی می‌خواهد که همه چیز را رها کند و به جکسون برگردد. در واقع جوئل در پس پرده احساسات خود پیش بینی می‌کند که ممکن است در پشت ایجاد یک واکسن، امر اجتناب ناپذیری چون مرگ الی پنهان باشد. اما الی کماکان در رسیدن به خواسته‌اش پافشاری می‌کند.

در این لحظات آرام‌تر اپیزود پایانی، با نگاهی به شهر، قهرمانان داستان از ساختمان‌های متروکه بالا می‌روند و با کمک نردبان‌ها از یک طبقه به طبقه دیگر می‌روند (یک عنصر مهم از بازی). همچنین درست همانند بازی آنها با زرافه‌هایی که از باغ وحش و کمپ قدیمی در مرکز شهر فرار کرده بودند ملاقات می‌کنند. در آنجا جوئل خاص‌ترین راز خود را برای الی اعتراف می‌کند. او می‌گوید پس از مرگ دخترش سارا می‌خواست خودکشی کند اما در آخرین لحظه دستش لرزید. در پس این حرف الی با پیامی آرامش‌بخش پاسخ می‌دهد: «زمان همه زخم‌ها را التیام می‌بخشد»، اما برای جوئل، «زمان هیچ ربطی به آن ندارد» و تنها بازگشت احساسات پدرانه است که باعث می‌شود او با چشمانی سوزان، هر کسی را که به او تجاوز می‌کند بکشد.

پس اکنون، زندگی آخرین فرد مهم برای او روی زمین، زندگی الی است. البته همین جا بگویم شاید نمایش لحظه به لحظه پرده آخر بازی در سریال، برای خیلی‌ها جالب نباشد. زیرا چیز جدیدی را به بیننده اختصاصی ارائه نمی‌دهد. با این حال، باید اذعان داشت که یک اقتباس وفادار بدون شک همین مسیر بازی را دنبال می‌کرد، و این مجموعه همچنان با موفقیت می‌تواند احساسات موجود در بازی را به سطح یک رسانه دیگر منتقل کند و چند مورد جالب از جزئیات را به آن اضافه کند.

اما در حدود ۴۰ دقیقه موجود در قسمت پایانی، پس از یک شروع خوب و یک میانه شخصیت‌ساز، در نهایت به یک پایان انفجاری خواهیم رسید که نمایان‌گر خشونت وحشیانه یک انسان به خاطر عشق است. و بنابراین، طبق طرح داستان، قهرمانان بلا رمزی و پدرو پاسکال به دست فایرفلای می‌افتند، اما به شیوه‌ای بسیار کثیف: آنها الی و جوئل را با انفجار نارنجک ناک اوت می‌کنند. سپس جوئل روی کاناپه با مارلین در مقابل چشمانش بیدار می‌شود.

مارلین دلایل مصونیت الی در برابر یک ویروس خطرناک را برای قهرمان توضیح می‌دهد، و بدون شک همه کارت‌ها را روی میز می‌گذارد: ویروس از بدو تولد در بدن الی زندگی می‌کند. برای ایجاد یک واکسن، باید مکانیسم‌های سرکوب فعالیت ویروس را بررسی کرد و برای این کار باید قارچی را که ریشه آن در مغز الی جوانه زده است، استخراج کرده و آزمایشاتی را روی آن انجام داد. برای جوئل، این نتیجه غیرقابل تصور است. او تصمیم می‌گیرد یک گام رادیکال بردارد: مانند بازی، اسلحه‌ای را از یکی از نیرو‌های فایرفلای می‌رباید و شروع به کشتن همه حاضران می‌کند.

اما اگر در بازی این رویارویی جوئل و سربازان توسط بازیکنی کنترل می‌شد که کاملاً در چشم انداز شخصیت جوئل غوطه ور بود، در سریال لحن این صحنه کاملاً متفاوت است، البته نه به شکل ناپخته یا خام. به لطف کارگردانی علی عباسی اکنون ما آنچه را که در حال رخ دادن است از موضع یک تماشاگر فضول و نه یک شرکت کننده فعال تماشا می‌کنیم. از این منظر، جوئل به عنوان یک دیوانه به نظر ما می‌رسد. و این ایده با یک تصمیم محکم پشتیبانی می‌شود.

پس از به چشم آمدن کارگردانی، این موسیقی است که صحنه را در حالتی غم انگیز قرار می‌دهد و به تدریج بر بزرگی آن افزوده می‌شود. ترکیب موسیقی متن و کارگردانی عباسی در این سکانس خاص به گونه‌ای است که به نظر می‌رسد تصویر کند می‌شود و پویایی حالت انتظار و مخفی کاری ذاتی در بازی را منعکس می‌کند. بنابراین، جوئل خونسرد، اما با قلبی گرم، تمام عشق و ظلم خود را روی نوک سلاح متمرکز می‌کند، جایی که گلوله‌ها به سرعت از آن خارج می‌شوند و بدون شلیک ناقص به بدن نگهبانان برخورد می‌کنند.

یک تفاوت زیبایی شناختی مهم از بازی به سریال در عملکرد دوربین نهفته است. در اینجا نماهای موجود هم عینی و هم بسیار حساس است. برای مثال دوربین یک نمای نزدیک دلسوزانه از یأس آویزان در چشمان جوئل و نمایی دوربرد از اجساد پراکنده در اطراف ساختمان بیمارستان با حسرت می‌گیرد و برای لحظه‌ای در مقابل هر یک از آنها توقف می‌کند. این بهای جان یکی از عزیزان است، آن هم مملو از مرگ ده‌ها نفر دیگر.

دود ناشی از درگیری با اسلحه راهروها را پر می‌کند زیرا جوئل از طریق آنها به بخش جراحی می‌رسد و به سختی خود را به موقع به آن مکان می‌رساند تا عمل استخراج مغز الی آغاز نشود. با شلیک سریع به سر دکتر جراح، او موفق می‌شود جلوی مرگ الی را بگیرد و دختر را به «خانه» برساند. اما قلب قهرمان شکسته است: تمام راه و همه رنج‌ها بیهوده بود. ناامیدی او چاره‌ای برای جوئل باقی نمی‌گذارد: قهرمان باید دروغ بگوید.

انگیزه جوئل برای دروغ روشن است: برای او، جهان، بقایای بشریت و تمام آمد و شد‌ها کثیف و شریر است؛ و ایجاد واکسن منجر به تشدید بیشتر رویارویی او با این موارد می‌شود. البته نکته اینجاست که جوئل نمی‌تواند چیزی را تغییر دهد یا به جهان امیدوار باشد. اما چرا؟ چون در طول سال‌های اپیدمی، بشریت درد و وحشت غیرقابل تصوری را پشت سر او و خانواده‌اش گذاشته است. پس دیگر امکان ندارد جهان زمان را به عقب برگرداند و از اپیدمی اصلی نجات یابد. در نتیجه او برای حفظ الی و فرار از این واقعیت‌ها دروغ می‌گوید.

به نظر من این یک پایان خوب است؛ پایانی برآمده از خود بازی که آینده را دستخوش ماجرا‌های متفاوت خواهد کرد. اما بیایید این فصل را در چند جمله بررسی کنیم. با نمایش اپیزود آخر می‌توان گفت «The Last of Us» یکی از بهترین سریال‌های اخیر است. سریال «آخرین بازمانده از ما» نمونه‌ای از یک اقتباس شگفت انگیز است که هم برای بینندگان آشنا با داستان بازی و هم برای تازه واردان به یک اندازه جذاب است. نیل دراکمن و کریگ مازن توانستند کل داستان بازی در پارت اول را در ۹ قسمت جای دهند و در عین حال عناصر مهمی برای درک داستان و غوطه ور شدن در عناصر احساسی آن روی میز بیاورند.

مثال روشن آن ماجراهای پر سروصدای بیل در قسمت سوم، مهدکودک کمون یا تلاش الی برای شفای سم پس از گاز گرفته شدن در اپیزود پنجم و همچنین پس زمینه آغاز اپیدمی است که ماجرا‌های سریال را باز می‌کند و وحشت یک قارچ شناس که در قسمت دوم می‌خواهد بمب‌ها را روی شهر پایین بیاورد. درک بیشتر از زمینه و ظاهر شخصیت‌های جدید، به عنوان مثال، رهبر شورشیان کاتلین، یا تازه شدن تصاویر شرورهای آشنا از بازی، مانند تبدیل رهبر آدم خوارها، دیوید، به یک کشیش فرقه‌ای نیز از جزئیات تماشایی این سریال بودند.

نویسندگان همچنین یک استراتژی جالب را انتخاب کردند که در بازی نبود: آنها انگیزه‌های یکسانی را برای قهرمانان داستان و شرورهای مخالف آنها فراهم می‌کنند. اما در سلسله خشونت‌هایی که قهرمانان «خوب» و «شر» به طور مساوی انجام می‌دهند، نویسندگان نمایش بدون شک تنها سمت راست قهرمانان را می‌گیرند. علیرغم گسترش ارزشمند دنیای The Last of Us، چند اپیزود آخر خیلی به مواد اصلی بازی نزدیک شد و مسئولیت تازگی را به دوش پدرو پاسکال و بلا رامزی منتقل کرد. البته این دو نیز موفق شدند شخصیت‌های بازی را با موفقیت تفسیر کنند.

پاسکال جوئل را به شیوه‌ای بسیار دوسوگرا معرفی کرد، او در خلق شخصیت قهرمان خود حساسیت، درد، ضعف و ترس را با خونسردی، قدرت و ظلم ترکیب کرد. الی، که توسط بلا رمزی اجرا شد نیز به درستی معرفی و پرداخت شد؛ دختری شجاع و فداکار، که قادر است نه تنها با جوک‌های کتاب شوخی کند، بلکه به خاطر عزیزانش خطر کند و همچنین مخالفان را به طرز وحشیانه‌ای از بین ببرد. بنابراین شما شروع به باور احساسات و کلمات آنها می‌کنید و کاملاً فراموش می‌کنید که جلوی چشمان شما اقتباسی از یک بازی ویدیویی است و نه یک اثر جداگانه!

اما در این میان سریال از منظر هر مخاطب آشنا به بازی یک مشکل نیز دارد که چشم پوشی از آن سخت است. مشکل سریال که مورد توجه بسیاری از بینندگان قرار می‌گیرد، حذف قسمت‌های مهم و پویا مرتبط با موجودات هیولایی یا همان قارچ‌های آلوده است. افراد آلوده در این سریال مهمانان بسیار کمیاب برای روایتی پسا آخرالزمانی هستند. حتی در صحنه‌ای که الی با دیوید ملاقات می‌کند، هیولاها از داستان کنار رفتند تا به طور تصادفی دیوانگی شیطان اصلی (رهبر آدمخوارها) را تحت الشعاع قرار ندهند.

در عین حال، غیبت موجودات زامبی‌گونه سریال در بیشتر قسمت‌ها به نویسندگان فضای بیشتری برای ساختن واقع‌گرایی می‌دهد، که باعث می‌شود سریال تا حدی سیاسی‌تر، طنین‌اندازتر و هماهنگ‌تر با واقعیت باشد. اما اپیزود پایانی تمام شایستگی‌های نویسندگان را در زمینه اقتباس سینمایی فهرست کرد و فیلمنامه توانست مرحله نهایی تغییر شخصیت‌ها را نشان دهد.

شخصیت الی و جوئل راه طولانی را طی کرده و مسیر خود را از دل جهنم به سمت امید به آینده باز کردند؛ این دو از طریق فرار و نابودی انبوهی از شخصیت‌ها، افرادی که هم مبتلا به کوردیسپس و هم مبتلا به ایده‌های دیوانه کننده هستند، راه خود را به خانه رسانده‌اند. قسمت آخر با لایه‌هایی از ابهام به پایان می‌رسد، شخصیت‌هایش برای مخاطب و یکدیگر قابل درک نیستند و این بدون شک داستان سرایی استادانه‌ای است. بنابراین، اکنون آنها بسیار تغییر کرده‌اند و آماده‌اند تا فصل جدیدی را در زندگی خود باز کنند. و اینجاست که ما فقط می‌توانیم منتظر فصل جدید باشیم.

منبع:vigiato

467554