به گزارش سایت خبری پرسون، رهبر معظم انقلاب در دیدار با کارگزاران نظام در تیر ماه سال ۱۳۷۹ روایت و تحلیل متفاوتی را از فروپاشی شوروی و نقش گورباچف در آن تشریح کردند.
در ادامه بخشهایی از بیانات ایشان در این رابطه را به نقل از khamenei.ir بخوانید.
اشارهای به طرح امریکاییِ فروپاشی شوروی بکنم. این چیزی که الان از این تصویر در ذهن من هست، بخش عمدهاش از یادداشتهایی است که خود من روزبهروز در سال ۱۳۷۰ از خبرهای ماجرای شوروی یادداشت کردهام. البته بعداً با اطّلاعات فراوانی که دوستان ما از منابع مهم روسی و غیرروسی فراهم کردند و به بنده دادند، تکمیل شد که حال نمیخواهم با تفصیل آنها را بیان کنم؛ اما ماجرای عظیمی است.
سه نکته مهم در طرح آمریکایی فروپاشی شوروی
وقتی می گوییم طرح امریکایی فروپاشی شوروی، لازم است سه نکته را در کنار این کلمه امریکایی عرض کنیم:
نکته اول این است که وقتی میگوییم طرح امریکایی، معنایش این نیست که بقیه بلوک غرب در این زمینه با امریکا همکاری نداشتند؛ چرا، همه غرب و همه اروپا در این زمینه بهشدّت با امریکا همکاری میکردند. مثلاً نقش آلمان و انگلیس و بعضی کشورهای دیگر بهصورت بارز بود. اینها همکاری جدّی داشتند.
نکته دوم این است که وقتی میگوییم طرح امریکایی، معنایش این نیست که ما عوامل داخلی فروپاشی شوروی را ندیده میگیریم؛ نخیر، عوامل فروپاشی در درون نظام شوروی وجود داشت و از آن عوامل دشمنشان بهترین استفاده را کرد. آن عوامل داخلی چه بود؟ فقر شدید اقتصادی، فشار بر مردم، اختناق شدید، فساد اداری و بوروکراسی. البته انگیزههای قومی و ملی هم در گوشه و کنار وجود داشت.
نکته سوم این است که این طرح امریکایی یا غربی - به هر تعبیری که میگوییم - یک طرح نظامی نبود. در درجه اوّل یک طرح رسانهای بود که عمدتاً بهوسیله تابلو، پلاکارد، روزنامه، فیلم و غیره اجرا شد. اگر کسی محاسبه کند، میبیند که حدود پنجاه، شصت درصدِ آن مربوط به تأثیر رسانهها و ابزارهای فرهنگی بود. عزیزان من! مسأله تهاجم فرهنگی را - که من هفت، هشت سال پیش مطرح کردم - جدّی بگیرید. شبیخون فرهنگی، شوخی نیست. بعد از عامل رسانهای و تبلیغی، در درجه دوم، عامل سیاسی و اقتصادی بود. عامل نظامی هیچ نبود.
طرح فروپاشی شوروی چطور اجرا شد و گورباچف چه نقشی در آن ایفا کرد؟
و اما این طرح چه بود؟ گورباچف وقتی در سال ۱۹۸۵ - حدود سالهای ۶۴ و ۶۵ - سرِ کار آمد، یک عنصر جوان در قبال دبیرکلهای پیر قدیمی بود. روشنفکر و خوشبرخورد بود؛ شعاری که او مطرح کرد، شعار پروستریکا در درجه اوّل و گلاسنوست در درجه دوم بود. تعبیر فارسی پروستریکا، بازسازی و اصلاحات اقتصادی است؛ و گلاسنوست یعنی اصلاحات در زمینه مسائل اجتماعی، آزادی بیان و امثال اینها.
در یکی، دو سال اوّل، به وسیله رسانهها، آواری از حرف و تحلیل و تفسیر و تشویق و جهتدهی و پیشنهاد بر سر گورباچف فرو ریخت و کار بهجایی رسید که توسط مراکز امریکایی، گورباچف به عنوان مرد سال معرفی شد! این در همان دوران جنگ سرد هم بود؛ یعنی در دورانی که امریکاییها شبح هر موفّقیتی را در شوروی با تیر میزدند! قبل از گورباچف، اگر واقعیتهای خوبی هم در شوروی وجود داشت، بهشدّت آن را انکار میکردند و علیه آن تهاجم تبلیغاتی راه میانداختند. اما ناگهان نسبت به گورباچف چنین وضعی را پیش گرفتند! این آغوش باز غرب، بهعنوان یک مشوّق بزرگ، گورباچف را فریب داد!
من نمیتوانم ادّعا کنم که گورباچف کسی بود که غربیها یا دستگاههای سیا او را سر کار آورده بودند - آنچنان که بعضی کسان در دنیا ادّعا میکردند - من نشانههای این را واقعاً نمیبینم و البته خبری هم از پشت پرده ندارم؛ اما آنچه که مسلّم است، آغوش باز، چهره باز، چهره خندان، تجلیل و تبجیل و تشویق و احترام غربیها، گورباچف را فریب داد. او به غربیها و امریکاییها اعتماد کرد؛ اما فریب خورد. گورباچف کتابی به نام پروستریکا - انقلاب دوم - نوشته که انسان نشانههای این فریب خوردگی را در آن مشاهده میکند.
در محیط اختناق آن روز شوروی، این شعارها بهشدّت فضاشکن بود. حدوداً در همین سال ۱۳۶۹ یا ۱۳۷۰ است - من در یادداشتهای خودم این را نوشتهام - که گورباچف قید جواز عبور برای سفر از شهری به شهر دیگر در شوروی را برمیداشت! هفتاد و سه سال بعد از ایجاد شوروی، بعد از پایان یافتن دوره سی ساله استالین و دورهی هجده، نوزده ساله برژنف و غیرذلک، آقای گورباچف از جمله کارهایی که در زمینه گلاسنوست کرد، این بود که جواز عبور را برداشت!
در چنین جوّی شما ببینید فکر و طرح مسأله آزادی بیان به چه معناست. وقتی میگوید آزادی بیان، برای مردم چقدر شگفتیآور و چقدر فضاشکن است! در تمام این دوران، روزنامه مهم قابل توجّه در تمام شوروی «پراودا» ست که یک روزنامه عمومی است. یکی هم یک روزنامه مربوط به جوانان است. چند مطبوعه دیگر تخصّصی هم وجود داشت؛ اما تکثّر روزنامهها و وجود کتابهای چنین و چنان اصلاً به چشم نمیخورد. نویسندهای که از برخی از مبانی سوسیالیسم - نه همه آنها - انتقاد کرده بود؛ سالهای متمادی اجازهی خروج از شوروی را نداشت. البته امریکاییها روی او هم بسیار تبلیغ میکردند و بسیار حرف میزدند که بنده از دوره قبل از انقلاب این قضیه در یادم مانده است.
در چنین فضایی این شعار توسط گورباچف داده شد؛ منتها اشتباهاتی کردند که من نمیخواهم این اشتباهات را الان بگویم. در خلال صحبت، بعضی از اشتباهاتشان معلوم خواهد شد. مدتی گذشت، سیل تبلیغات غربی و فرهنگ غربی و نمادهای غربی - سمبلهای لباس و «مکدونالد» و از این چیزهایی که در واقع جزو سمبلهای امریکایی است - در شوروی راه پیدا کرد. این که من میگویم، تفکّر یک طلبه گوشهنشین نیست؛ در همان روزها بنده در خود مجلات امریکایی - تایم و نیوزویک - خواندم که از این که قهوهخانههای «مکدونالد» در مسکو رواج پیدا کرده، اینها بهعنوان یک خبر مهم و بهعنوان پیشاهنگ فرهنگ غربی و فرهنگ امریکایی در کشور شوروی یاد کرده بودند!
شعارهای گورباچف یکی، دو سال رو به اوج بود؛ اما بعداً ناگهان یک عنصر دیگر به نام یلتسین در کنار گورباچف پیدا شد. نقش یلتسین، نقش تعیین کننده است. نقش او این است که مرتب پا به زمین بکوبد و بگوید که این شعارها فایدهای ندارد؛ این شتاب کم است؛ دیر شد؛ اصلاحات عقب افتاد! اگر آدم عاقل مدبّری بهجای گورباچف بود، شاید در طول بیست سال میتوانست آن اصلاحات را بیدغدغه انجام دهد - همچنان که این کار در چین اتفاق افتاد - اما همین مقدار خودداری و خویشتنداری را هم از دست گورباچف بیرون کشید. کار بهجایی رسید که گورباچف معاون خود - یلتسین - را عزل کرد؛ اما رسانههای امریکایی و غربی نه فقط عزلش نکردند، بلکه تقویتش کردند!
او حدود یک سال یا بیشتر، بهعنوان یک چهره برجسته روشنبین اصلاحطلب مغضوب و مظلوم در تبلیغات غربیها و امریکاییها مطرح شد. بعداً انتخابات ریاست جمهوری روسیه پیش آمد. میدانید که دیگر جمهوریها انتخابات جداگانه داشتند. البته انتخابات که نداشتند؛ بنا شد انتخابات داشته باشند. یکی از کارهای گورباچف این بود که گفت انتخابات داشته باشیم. در کشور شوروی، از بعد از دوران تزارها، حتی یک انتخاب هم اتفاق نیفتاده بود. انتخابات در دوران تزارها هم شبیه انتخابات زمان شاه ما بود. اتفاقاً تاریخ مشروطیتشان هم - با یک سال اختلاف - دقیقاً منطبق با تاریخ مشروطیت ایران است. در دوره تزارها مجلس ملی - دوما - یک صورت بود؛ مثل مجلس شورای ملی ما در دوران رژیم پهلوی. بعد هم که کمونیستها سرِ کار آمدند، مجلس، بیمجلس؛ انتخابات، بیانتخابات؛ تمام شد! حال بعد از گذشت هفتاد و سه سال، بناست اولین انتخابات در جمهوری روسیه - نه همه شوروی - انجام گیرد. کاندیدا کیست؟ آقای یلتسین! با رأی بالایی یلتسین - یعنی همان عنصر تندرو - رئیس جمهور شد.
شتاب گرفتن برنامه آمریکا و غرب با روی کار آمدن یلتسین
از این جا داستانِ شیرینی است. از روزی که یلتسین در ژوئن ۱۹۹۱ - یعنی ۲۴/۰۳/۱۳۷۰ - رئیس جمهور شد، تا حدود چهارم یا پنجم دیماه که رسماً شوروی منحل شد، حدود هفت ماه طول کشید. یعنی این چند سال صرف مقدّمات شد. بخشی از مقدّمات بهدست گورباچف، برخی هم وقتی تاریخ مصرف گورباچف تمام شد، به دست یلتسین انجام شد و برنامه مورد نظر امریکا و غرب، تا رسیدن یلتسین به قدرت شتاب گرفت. به مجرّد این که یلتسین به قدرت رسید و رئیس جمهور روسیه و نفر دوم شوروی شد، ابتکار عمل به دست او افتاد. در روز ۲۴/۰۳/۱۳۷۰ یلتسین رئیس جمهور شد و در روز ۲۶/۰۳/۱۳۷۰ - یعنی سه روز بعد - جورج بوش رئیس جمهور امریکا اعلام کرد که سه جمهوری بالتیک - لتونی، استونی و لیتوانی - متعلق به شوروی نیست و شوروی بایستی این سه جمهوری را رها کند و استقلال آنها را به رسمیت بشناسد؛ اگر به رسمیت نشناسد، کمکهایی را که امریکا قول داده است، قطع خواهد شد. البته من الان درست یادم نیست که آیا کمکهایی بود که در زمان رونالد ریگان قول داده شده بود، یا در زمان بوش؛ به هرحال به آقای گورباچف قولِ کمک داده بودند.
چندی بعد یلتسین اعلام کرد که ما استقلال جمهوریهای سه گانه را به رسمیت میشناسیم! دو ماه بعد برای این که یلتسین چهرهاش برجستهتر شود، کودتای معروف مردادماه شوروی اتفاق افتاد؛ کودتایی که در همان اوان کاملاً مشکوک به نظر میآمد. دوربین تلویزیونهای امریکایی - سی. ان. ان و غیره - در مسکو فعّال شدند و روی یلتسین متمرکز گردیدند. در اینجا تلویزیون خودمان تصویر سی. ان. ان را که پخش میکرد، ما دیدیم که یلتسین روی تانک رفته و در میان مردم شعار میدهد و میگوید که نخیر، ما تسلیم کودتاچیها نمیشویم! بعد هم به مجلس رفت، اما کودتاچیها با یلتسین که دم دستشان در مجلس ملی - دوما - متحصّن شده بود، هیچ کاری نداشتند و به سراغ او نرفتند؛ ولی به سراغ گورباچف که در شبه جزیره کریمه مشغول گذراندن روزهای تعطیلاتش بود، رفتند و او را دستگیر کردند! یلتسین هم رجزخوانی میکرد و شعار میداد! یک جنجال رسانهای در دنیا به وجود آوردند و البته از واقعیت هم چندان خبری نبود! یک تعداد تانک در خیابانهای مسکو ظاهر شدند، اما سه روز هم نبودند؛ بعد از سه روز هم گفتند که کودتاچیها را در خواب دستگیر کردهاند! نتیجه کودتا این شد که یلتسین - که شخصیت دوم بود - در حقیقت شخصیت اول شد!
در همان اوقات وزیر امور خارجه ما سفری به جمهوریهای آسیای میانه کرد و برگشت. من از ایشان پرسیدم چه خبر؟ ایشان گفت واضح است که رئیس شوروی یلتسین است نه گورباچف! در دنیا هم مشخص بود که قضیه این گونه است. بعد هم جمهوریها یکییکی طالب استقلال شدند. مثلاً اوکراین ادّعا کرد که میخواهد مستقل شود. گورباچف مخالفت میکرد، اما یلتسین میگفت ما قبول داریم؛ بناچار بعد از دو، سه روز گورباچف هم قبول میکرد! بنابراین مسألهای درست شد که گورباچف یا مجبور بود برای عقب نماندن، خودش را جلو بیندازد و همان شعارها را او هم بدهد؛ یا مجبور بود بعد از چند روز تبعیت کند؛ چون فشار تبلیغات جهانی مجالی نمیگذاشت برای این که غیر از آنچه که یلتسین گفته، شود چیزی گفت. این روند از اواخر خردادماه شروع شده بود. به دنبال آن، کنارهگیری گورباچف از دبیرکلی حزب مطرح شد؛ بعد پیشنهاد انحلال حزب کمونیست، سپس شکست کمونیزم اعلان شد - همان چیزی که امریکاییها بسیار از آن کیف میکردند - و بعد هم بالاخره شایعه استعفای گورباچف منتشر شد.
در همان زمان طی مصاحبهای از گورباچف سؤال شد که شما استعفا خواهید کرد یا نه؟ گفت منتظرم وزیر امور خارجه امریکا به مسکو بیاید تا ببینم چه میشود! وزیر امور خارجه امریکا به مسکو آمد و قبل از آن که با گورباچف تماس بگیرد، رفت با یلتسین تماس گرفت؛ آن هم در کاخ اصلی ملاقاتهای کرملین. معنای کارش این بود که گورباچف تمام شد! سه روز بعد هم گورباچف استعفا کرد و انحلال شوروی اعلام شد! این طرح موفّق امریکا در شوروی بود. یعنی یک ابرقدرت را با یک طرح کاملاً هوشمندانه، با صرف مقداری پول، با خریدن برخی اشخاص و با بهکار گرفتن رسانههای تبلیغی، توانستند طی یک طرّاحی سه، چهار ساله و یک نتیجهگیری شش، هفت ماهه بهکلّی منهدم کنند و از بین ببرند!
البته همین جا به شما بگویم که روسیه بعد از انحلال شوروی، آنطور که آنها میخواستند، تبدیل به برزیل دوم نشد. آنها میخواستند روسیه به یک برزیل - یعنی یک کشور دست سوم دنیا - تبدیل شود؛ تولید بالا، اما گرفتاری و فقر عمیق و بدون هیچ گونه نقشی در سیاست دنیا. شما ببینید امروز در کجای دنیا حرف و رأی و نظر و حضور برزیل کسی را به خود متوجّه میکند؟ میخواستند روسیه را اینطوری کنند، اما نشد؛ چرا؟ چون روسیه ملت خوب و قویای دارد؛ از لحاظ نژادی مردم مستحکمی هستند؛ بعد هم پیشرفت صنعتشان، اتمشان، دانشمندانشان، تحقیقاتشان و سایر امکاناتشان قابل توجّه است.
طرّاحان این قضایا که نشستند خودشان بریدند و خودشان دوختند، برای جمهوری اسلامی نیز چنین خوابی دیدهاند. آنها فکر نمیکنند که جمهوری اسلامی ایران اگر به سرنوشت شوروی دچار شود، کشوری مثل روسیه امروز خواهد شد؛ نه، آنها فکر میکنند که ایران کشوری در سطح کشور دوره پهلوی خواهد شد؛ یعنی در ردیف دهم بعد از ترکیه! چون تصور میکنند که در اینجا اتم که نیست؛ پیشرفت علمیِ آنچنانی که نیست؛ جمعیت سیصد میلیونی که نیست؛ کشوری به عظمت روسیه - که امروز باز هم تقریباً بزرگترین کشور دنیاست - که نیست.
اما اکنون واقعیت چیست؟ واقعیت با آنچه که آنها طرّاحی کردند، به قدر زمین تا آسمان متفاوت است! اشتباه بزرگی را مرتکب شدند. من واقعاً دریغم میآید که اسم خاتمی عزیزمان - این سید آقازاده شریف مؤمن دلباخته به معارف دینی و دلباخته به امام و طلبهای مثل خود ما - را آنطوری که غربیها مطرح کردند، مطرح کنم و ایشان را با گورباچف مقایسه کنم؛ ولی آنها این مقایسه را کردند و صریحاً گفتند که در ایران هم گورباچفی به قدرت رسید! البته فراموش نکنیم که متأسفانه یک عدّه هم در داخل خوششان آمد و این اهانت را نفهمیدند و آن توطئهای را که پشت این اهانت هست، به طریق اولی نفهمیدند! به مغرضان و آنهایی که میفهمند چه دارد اتفاق میافتد و چه میخواهند پیش بیاورند، کاری ندارم؛ اما یک عدّه از آنهایی که مغرض هم نبودند، نفهمیدند که چه شد و دشمن چه میخواهد انجام دهد.