به گزارش سایت خبری پرسون، هادی حجازیفر، بازیگر و کارگردان سینما و تئاتر که این روزها فیلم «موقعیت مهدی» را روی پرده سینما دارد، مهمان رامبد جوان در برنامه «خندوانه» شد.
او با بیان این که «ما هر دفعه میآییم اینجا از خاطرات خوابگاه میگوییم»، ادامه داد: «رفیق عزیزی داشتم، مثل برادر که هر کجا هست انشاالله سلامت باشد. او در خوابگاه، همیشه تر و تمیز بود و میرفت سر قرار و فردای قرار، بخت آن عزیز باز میشد و میرفت و او شکست میخورد و پسفردا دوباره تلاشش را آغاز میکرد.»
بازیگر و کارگردان «موقعیت مهدی» ادامه داد: «امرار معاش ما در دوره دانشجویی از این طریق بود که در جشنواره، تئاتر اجرا میکردیم، جایزه میگرفتیم و هر کسی جایزه میگرفت و میفروخت باید علنی جایی میگذاشت که تمام خوابگاه، آن راهرو از آن استفاده کنند، یعنی کاملا وقفعام بود.»
او افزود: «من جایی دعوت شدم، جشنوارهای بود که کار برده بودم، دو تا سکه به من داده بودند، دو، سه تا و من فروخته بودمشان. یادم است دو تا بسته ۱۰۰ تایی، هزار تومانی یا دوهزار تومانی بود و من توی جیب پالتویم گذاشته بودمش. پالتویم هم آویزان بود، یعنی هنوز به کمد منتقل نشده بود و وقت نشده بود به بچهها بگویم من این را دارم. این دوستمان آمد و گفت سلام هادی چهطوری؟ جمعه، صبح زود. هی گفت چیزی لازم نداری؟ گفتم نه! گفت میخواهی چای دم کنم؟! گفتم نه! آخرش گفتم چه میخواهی؟! گفت دارم میروم سر قراری، ۵، ۶ هزار تومان داری دستی به من بدهی؟! من هم نامردی نکردم و شروع به داد و بیداد کردم. گفتم هزینه قرارهای تو را، ما باید بدهیم؟! این چه وضعی است؟! اصلا ماند. همینطور که داد و بیداد میکردم به سمت پالتوام رفتم، دست کردم توی جیبم و کاغذ دور بسته پولها را کندم بدون آن که دوستمان بفهمد و همانطور که میگفتم ندارم و چه میخواهی از جانم و او هم تعجب کرده بود، بسته پول را کوبیدم به سقف اتاق و همینطور پول بود که میریخت و گفتم هرچه قدر میخواهی بردار و او پنج، شش تا برداشت و من هم باقی را جمع کردم.»
حجازیفر در پایان گفت: «آخر ترم شد و من میخواستم برگردم شهرستان و معمولا هم بیپول بودیم آن زمان. تحقیقی داشتم، چهار تا کمد بود و تحقیق من بالای یکی از کمدها بود. خواستم برش دارم که وسایل را تحویل دهم، افتاد پشت کمد. گفتم ولش کن، بعد گفتم تحقیق است، ترم بعد لازم دارم، به زور کمد را کشیدم جلو و دیدم چهقدر از پولها افتاده آنجا، بعد تو نمیدانی انگار دنیا را به من دادند، یک لحظه گفتم نکند کمدهای دیگر هم چون پول را کوبیده بودم به سقف، چیزی پشتشان باشد، خلاصه همینطوری ۱۲، ۱۳ تومنی جمع کردم.»