به گزارش سایت خبری پرسون، مهرداد خدیر روزنامهنگار نوشت: اگر تلویزیون ایران، ملی بود و همۀ صداها در آن منعکس میشد یک نفر به اسم مسعود فراستی به صرف اطلاعاتی که دربارۀ سینمای آمریکا و علاقۀ ویژهای که به جان فورد دارد به خود اجازه نمیداد هر جلوۀ هنری دیگر را نفی و نقد کند و پای خود را از دایرۀ سینما هم بیرون بگذارد و برود سراغ «حراج هنری تهران»
قرار بود در برنامۀ تلویزیونی «هفت» دربارۀ فیلم «دشت خاموش» صحبت کند اما ترجیح داد ابتدا به «حراج هنری تهران» بتازد و بگوید:
«من متوجه نمیشوم در مملکتی که خط فقر آن به 9 میلیون تومان رسیده چگونه در یک سالن کوچک 150 میلیارد تومان پول، رد و بدل میشود، برای اثری مثلا هنری؟ در حالی که هیچکدام هم هنری نیستند. پولش را عدهای میگیرند و هنرمند را آلت دست کردهاند. واقعا فاجعه است. از یک جوان شهرستانی این اثر را به 8 میلیون و 10 میلیون میخرند و بعد 200 میلیون میفروشند. بس کنید این مسخره بازی را!»
با منطق او میتوان پرسید این که تاجران فرش، حاصل دست رنج دخترکان قالیباف را میخرند و به آلمان صادر میکنند چه معنی دارد؟ یکی قالی را از قالیباف اردکانی میخرد و به خریدار آلمانی میفروشد و دیگری تابلوی نقاشی هنرمند میبدی را میخرد و با کسب سود به مشتری ایرانی می فروشد؟ کجای این کار مسخره است؟
دلالی است؟ بله، هر کاری «اقتصاد»ی هم دارد چون اگر اقتصاد نداشته باشد نمیچرخد و دست نیاز به سوی دولت باید دراز کنند.
مسعود فراستی میگوید « دو سه روز است که این چیزها مرا اذیت میکند». حالا چه کار کنیم؟ مگر هر چه شما را اذیت میکند باید تعطیل شود؟ من و خیلیها که مثل من سهمی در بودجۀ صدا وسیما داریم هم از شما و حرف های شما اذیت می شویم. آیا اذیت شدن ما ملاک ادامه یا تعطیل برنامۀ شماست؟
مضحکتر از فراستی آن منتقد دیگر بود که «حراج تهران، یعنی تهران را دارند حراج میکنند!»
هران، روزی حراج شد که بی هیچ حساب و کتاب در منطقۀ 22 برج بنا شد. چرا در این باره سخنی نگفتید و نمیگویید؟
مگر در بورس کار دیگری می کنند؟ آنجا هم در یک سالن اوراق بهادار را معامله میکنند و اینجا آثار هنری را. اوراق، خوب است در حالی که برخی می گفتند شایبۀ قمار دارد و سهام داران را نگران کرده بودند و آثار هنری بد است؟
اگر همین پارسال که اثر آقای محمد احصایی خالق «اسماءالله» نزدیک 6 میلیارد تومان چکش خورد، خبرگزاری همین صدا وسیما از فروش آثاری با مضامین دینی مثل همین تابلو یا تابلوی «عاشورا»ی صادق تیر افکن به ارزش 190 میلیون تومان استقبال نکرد؟ حالا میگویید این چکش روشنفکری است که توی سرتان میخورد؟!
یک نفر با دلالی ارز و بی هیچ هنری و به قیمت افزایش قیمت دارو یک شبه ثروتمند شود اشکالی ندارد اما اگر اثر یک هنرمند به فروش برسد تا بتواند آثار دیگری خلق کند اشکال دارد؟
اگر نگران خط فقر هستید پس چرا دوست دارید هنرمند وابسته و فقیر باشد؟ در اوج کرونا دولت چقدر به هنرمندان کمک کرد؟ چرا چشم همه باید به دولت باشد و زندگی آنان با فروش آثار هنری تأمین نشود؟
تکرار و تحقیر کلمۀ «دلالی» هم نشان داد فراستی از قانون تجارت هم هیچ نمیداند چون «دلالی» در قانون تجارت به رسمیت شناخته شده است.
میگوید یک اثر را از جوان شهرستانی به 8 میلیون میخرند و 200 میلیون میفروشند. بله، اما باز خوب است همان 8 میلیون خریدهاند. ضمن این که شاید به ارزش واقعی کار خود واقف نبوده و نمی دانسته چنین قابلیتی دارد. وقتی از حراج تهران مطلع شود سال بعد تابلوی بعدی را مفت نمی فروشد.
گر میوه را از باغدار به قیمت ارزان تر نمیخرند و در میدان گرانتر نمی فروشند؟
تابلوی نقاشی اما میوه و تره بار نیست که شهرداری برای حذف واسطهها سالن و غرفه ایجاد کند تا مستقیم به دست مصرف کننده برسد. آن که تابلوی نقاشی میخرد لابد دستش به دهانش میرسد. پول خود را در لاسوگاس آمریکا ببازد بهتر است یا اثر هنری ایرانی و ملی خریداری کند و دانشجوی نقاشی امیدوار شود و پدر و مادر دست از سر او بردارند و هی نگویند برو پزشکی بخوان و پزشک بیکار و بی علاقه روی دست دولت نماند؟
این که من تابلویی دارم با امضای سهراب سپهری و در حراجی قیمت میخورد و شمایی که 10 میلیارد دارید آن را خریداری می کنید چه دخلی به مسعود فراستی دارد؟ چه ربطی به خط فقر دارد؟
اصلا با این منطق در کشوری که خط فقر به 9 میلیون رسیده چه معنی دارد یک بازیکن فوتبال بابت یک سال چند میلیارد تومان بگیرد؟ سرمربی مشهوری را میشناسم که در دهۀ 70 از خرید یک مدل پژو که در ایران بر خلاف مدلهای دیگر از آن استقبال نشد ذوق زده و مشعوف بود و حالا برای پسرش پورشه میخرد (و به قول تازه به دوران رسیدهها پورش). پورشه بخرد خوب است تابلو نقاشی بد است؟
با این منطق اصلا خود سینما چه معنی دارد؟ این که تعدادی آدم جلوی دوربین ادا دربیاورند و به دروغ، عاشق بشوند و به دروغ بمیرند. سینما که دروغینتر است جناب فراستی!
من اگر پول هم داشتم تابلوی نقاشی نمیخریدم. کتاب میخریدم اما از خبر فروش یک تابلو نقاشی خوشحال میشوم چون دوست دارم افراد از طریق هنر هم به پول برسند و جامعه تصور نکند غایت کار هنری مردن در فقر است.
فراستی میگوید: «هنرمندان، آلت دست دلالان شدهاند» و از یک دلال بزرگ نام میبرد. مگر در سینما تهیهکننده و سرمایهگذار نداریم؟ همین حالا پول فروش فیلم «دینامیت» به جیب پژمان جمشیدی و محسن کیایی و احمد مهرانفر میرود یا تهیهکننده؟ بازیگران دستمزدشان را میگیرند و صاحب فیلم نیستند. در اثر هنری اتفاقا هنرمند صاحباثر است و میتواند نفروشد.
چه اشکالی دارد افراد صاحب مکنت و ثروت به جز لوازم خانگی و مبل ترکیهای، تابلوی نقاشی هم خریداری کنند؟ چه اشکال دارد سود دلارهای زیر متکا را که 3 تومان خریده و 28 تومان فروختهاند صرف خرید اثر هنری کنند و سراغ ملک نروند تا قیمت بالا برود و خرید یک چهار دیواری رؤیا بشود؟
کجای خرید اثر هنری به هر قیمت از جیب یک نفر و نه بودجۀ عمومی فاجعه است؟ فاجعه آنجاست که صدا و سیمایی که سالانه 3 هزار میلیارد تومان بودجه میبلعد به همۀ افکار مجال نمیدهد و تریبون یک طرفه است.
اگر قرار بر قیاس با خط فقر باشد مگر دلال هنری باعث این وضع است؟
آقای فراستی! چرا شجاعت خود را برای حمله به اهل فکر و هنر خرج میکنی، در همان صدا و سیما بگو دو هزار میلیارد تومان بودجۀ اضافۀ شده صدا وسیما در سال آینده را میشود در قالب بستههای 10 میلیون تومانی بین 200 هزار نفر تقسیم کرد. اگر مبلغ یک میلیون تومان شود بین دو میلیون نفر می شود پخش کرد. خط فقر را این گونه مقایسه میکنند.
آن دیگری میگوید چرا از آنها مالیات نمیگیرند. جرأت داری بگو چرا فلان نهاد مالیات نمیدهد. البته که از هر درآمدی باید مالیات گرفت ولی مشکل این جماعت با حراج تهران یا هر رخداد مستقل دیگری اتفاقا مالیات نیست. استقلال آنهاست و این که اگر هنرمند نیازمند نباشد کار سفارشی انجام نمیدهد و سر خود را بالا میگیرد. دوست دارند همه مجیزگو باشند. پولی بگیرند و سر خَم کنند.
چرا بقال محلۀ ما با 6 کلاس سواد دربارۀ مسایل سیاسی راحتتر نطر میدهد تا همسایۀ ما با مدرک کارشناسی ارشد؟ چون بقال محله، حقوقبگیر دولت نیست ولی همسایۀ مهندس، کارمند دولت است و نظر نمیدهد تا یک وقت همین آبباریکه را قطع نکنند. وابستگی ترسو میکند و ایدیولوژیها تولید ترس میکنند تا بتوانند فرمان برانند. در کنار ترس، مکانیسم پاداش هم البته پیشبینی شده است.
خوانندۀ این سطور احتمالا میپرسد بعید است مسعود فراستی که این همه فیلم دیده و این همه کتاب خوانده (به خصوص در سالهای زندان) و اهل تفکر و سیاست بوده اینها را نداند. بله، میداند و اتفاقا ننوشتهام تا بگویم نمیداند.چون هم اهل کتاب است و هم در سالهای دور مرد سیاست و ایدیولوژی بوده و هم انصافا متخصص سینمای فورد است و به شمایل روشن فکری وفادار. منتها نه از نوع لیبرال که چپ و همین است که صدا و سیما تریبون به او می دهد. کما این که به هایدگریها و فردیدیها هم مجال میداد. اندیشههای لیبرال اما خط قرمز است. مادام که دکتر الهی قمشهای نقد مدرنیته میکرد خوب بود اما وقتی تعریف او از زیبایی و نکوهش اندوه با باورهای صدا و سیما نخواند، کنار گذاشته شد. در تلویزیون ایران اندیشۀ مدرن نکوهیده است اما استفاده از ابراز مدرن برای نقد مدرنیته نیکوست. هر قدر اصولگرایی از تفکر چپ فاصله داشت نواصولگرایی می خواهد عَلَم چپ بردارد و کی بهتر از مسعود فراستی؟
اذیت شدن او را هم میتوان در آبشخور تفکر چپ جُست که به خاطر تعمیق فاصلۀ طبقاتی دوباره در جامعه هوادار پیدا کرده و اگر اذیت میشود به خاطر این است که اساس و پایه همه عقاید کارل مارکس، یک نظریه است: ارزش.
مطابق این نظریه (که خیال میکردیم دیگر مدافعی ندارد و خطا میکردیم)، تنها بازوی انسان و نیروی کارخلاق ارزش است و «مبنای ارزش هر کالای تولیدشده، تنها مقدار کار نهفته در آن است و این مقدار کار، تنها واحد معقول، مشترک و قابل سنجش است؛ تا بتوان برای ارزش کالاها و مبادله آنان یافت».
نظریه «ارزش اضافی» هم بر نظریه «ارزش» استوار است؛ چون بهعقیده مارکس، کار تنها عنصر تشکیل دهندۀ تولید است؛ بنابراین ارزش اضافی، تنها از کار منتج میشود. درواقع کارگران مولد هستند. ارزش اضافی تفاوت ارزش مبادلهای و ارزش مصرفی نیروی کار است و پول، وظیفه حقه بازی را بهعهده میگیرد که ارزشی زیادتر از ارزش واقعی بهدست میدهد.
فراستی میخواهد این را بگوید ولی چون سی و اندی سال پیش بابت همین حرف ها به زندان جمهوری اسلامی رفته نمیتواند در تلویزیون جمهوری اسلامی همان باورها را (که گفته از آنها دست شسته) تکرار کند.
پس میرود سراغ حراج تهران چون حمله به روشنفکر و هنرمند در رسانۀ ایدیولوژیک، ممدوح است.
در همان سالها که بحثها داغ بود مثالی که همواره مارکسیستها را آزار میداد و اذیت میکرد این بود که مگر برای یک تابلوی نقاشی چند ساعت کار صرف شده و ارزش آن را چگونه تعیین میکنید؟
چون اگر بنا باشد معیار، فقط نیروی کار باشد نه قیمت بالای تابلوی نقاشی معنی دارد نه خرید و فروش آن.
آقای فراستی احتمالا به یاد همان خاطرات افتاده که اذیت شده و گرنه اگر بحث نقد نظریه «ارزش» مارکس نبود فوتبال و دستمزد فوتبال که چرندتر و نقد شدنی تر است. اما چون صدا و سیما از فوتبال ارتزاق میکند و فوتبال آن قدر امنیتی و حساس است مثال فوتبالی نمیزند. از بورس هم نمیگوید چون سهامداران به قدر کافی شاکی و پرشمارند.
در حالی که تابلوی نقاشی را اقلا می بینی و جسمیت دارد. سهام، اما یک برگ کاغذ است!
فراستی در «هفت» گفت: «بس کنید این مسخره بازی را» اما اتفاقا آن که مسخره بازی را بس نمیکند خود اوست.
کدام مسخرهتر است؟ این که یکی تابلو بکشد دیگری بخرد و به نفر سوم بفروشد یا این که رسانهای سالانه 3 هزار میلیارد تومان بودجه بگیرد و حق پخش تلویزیونی باشگاه ها را ندهد و آثار شبکۀ نمایش خانگی را سانسور کند و کارگردانان ما را به خارج کوچ دهد؟
کوتاه این که مشکل فراستی با حراج تهران این است که خرید و فروش تابلوی نقاشی مثال نقض نظریۀ ارزش است چون نشان میدهد به صرف نیروی کار نمیتوان ارزشگذاری کرد و به همین خاطر با حق اختراع و حق مؤلف هم مشکل دارند.
هنر فراستی این است که دیدگاه ایدیولوژیک خود را به گونهای بستهبندی میکند که صدا و سیما را خوش آید چون از نگاه صدا و سیما هر فعالیت هنری باید با اجازۀ آنها باشد. چه حراج هنری باشد چه شبکۀ نمایش خانگی.
توجه: مطلب مندرج صرفا دیدگاه نویسنده است و رسانه پرسون در قبال آن هیچ موضعی ندارد.
منبع: عصر ایران