به گزارش سایت خبری پرسون، محاکمه، داستان مرد جوانی است که بدون هیچ توضیحی به جرمی ناگفته بازداشت میشود و او ناچار است بدون اینکه دلیلش را بداند، به محاکمهای عجیب تن دهد. به بهانه سالروز تولد کافکا، مروری بر آن داریم.
یوزف کا. زندگی منظم و با حساب و کتابی دارد. قائم مقام بانک است، در خانهای اجارهای با چند مستاجر دیگر زندگی میکند و صاحبخانه هر روز برای او صبحانه تدارک میبیند. به طور منظم با زنی ملاقات و به طور مرتب با مادرش نامهنگاری میکند. یک روز صبح، مردانی ناشناس در خانهاش به او اعلام میکنند که بازداشت است، صبحانهاش را میخورند و بدون هیچ توضیحی از آنجا میروند.
قهرمان داستان نمیداند به چه جرمی بازداشت شده، چرا به حال خود رها شده و چه اتفاقی برایش خواهد افتاد. او به زندگی عادی ادامه میدهد، به بانک میرود، به امور مشتریها رسیدگی میکند و با صاحبخانه درباره بازداشتش صحبت میکند، اما محاکمه در انتظار او است. یورزف کا. به دادگاههایی عجیب احضار میشود، که هیچ شباهتی با انتظار او از یک دادگاه عادی ندارند. همه به او میگویند دادرسیش به جریان افتاده، اما کماکان او از محتوای پرونده خود بیاطلاع است.
یوزف کا. محاکمه را به دلیل ماهیت بیمعنایش چندان جدی نمیگیرد، اما هر چه جلوتر میرود، متوجه میشود افراد بیشتری از محاکمه او آگاهند و نسبت به آن ابراز نگرانی میکنند. ترس قهرمان داستان، از تاثیر این محاکمه بر ارکان زندگی و آیندهاش از جمله موقعیتش در بانک روز به روز بیشتر میشود، تا جایی که تمام ذهن او بر پیگیری روند دادرسی و یافتن راههایی برای نجات از این وضعیت متمرکز میشود.
او در جاهایی که انتظار ندارد، با کسانی ملاقات میکند که از محاکمهش مطلعند و نصیحتش میکنند که آن را جدی بگیرد. دنیای منظم کا. به دنیایی مالیخولیایی و رویاگون بدل میشود. منطق جهانی که کا. پس از بازداشت با آن مواجه میشود، شبیه به منطق رویا است. همه چیز کش میآید، مکانها غریبند و رویدادها از نظم عادی تبعیت نمیکنند. کا. در پیگیری روند دادرسی متوجه فساد، آشفتگی و بیهودگی محاکمه و کل دادرسیها میشود و متهمان دیگری چون خود را میبیند که سالهای سال به دنبال پرونده و بدون اطلاع از اتهامشان، رنجور، ضعیف و تحقیر شدهاند، هیچکس امیدی به تبرئهشان ندارد و آنها همچنان تسلیم «قانون» و تلاشی بیهوده، ادامه میدهند. قانون اینجا چیزی است که همه دربارهاش حرف میزنند، همه از آن حساب میبرند، اما ظاهرا کسی از آن چیزی نمیداند. در نهایت محاکمهای بیمعنا، که هرگز درباره آن توضیحی به کا. داده نمیشود و از هر نظر غیر عقلانی است، زندگی او را در خود میبلعد.
محاکمه، با آن که دارای پایان است، اما از آنجا که نویسنده آن را مرتب و نهایی نکرده، رمانی ناتمام است. فصلهای این رمان، در میان دستنوشتههای دیگری بود که کافکا، پیش از مرگ در یادداشتی از دوستش ماکس برود میخواهد که بسوزاندشان. او درباره چند اثر منتشر شده پیش از مرگش نیز چندان خوشدل نیست، اما در یادداشت توضیح میدهد که ماندنشان مانعی ندارد و یا نمیخواهد زحمت خمیرکردنشان را بر کسی تحمیل کند. هر چند کافکا اشتیاق زیادی به نوشتن داشت و جهانی ادبی منحصر به فرد و عمیقی خلق کرد، اما هرگز نتوانست ارزش و اهمیت داستانهایش را بپذیرد. ماکس برود، به وصیت کافکا عمل نکرد. او در یادداشتی که بر رمان محاکمه نوشته، توضیح داده است که کافکا در زمان حیاتش نیز از او خواسته بود که نوشتهها را بعد از مرگش بسوزاند و او نیز با چنین وصیتی مخالفت کرده و در واقع پیشتر عمل نکردن به این وصیت را به اطلاع نویسنده رسانده بود.
انتخاب ماکس برود موجب شد که سالها بعد از مرگ کافکا در سال ۱۹۲۴، ادبیات او به یکی از مهمترین جهانهای معنایی شناخته و حتی اصطلاح کافکایی (kafkaesque) برای ارجاع به ادبیات منحصر به فرد کافکا اطلاق شود. کافکایی بودن، به ذات دیوانسالارانه نظامهای سرمایهداری قضایی و دولتی اشاره دارد و فرآیندهای پیچیده و مبهمی که در آن هیچ کس هرگز درک روشنی از آنچه رخ میدهد ندارد و سیستم دیوانسالارانه نیز اهمیتی نمیدهد. فراتر از آن، کافکایی بودن نه تنها درباره چیسیتی این نظامها، بلکه مهمتر، توصیف واکنش افراد زیر سلطه این نظامها است. کافکا میگوید که گرچه این ساز و کارهای بیمعنا، بر ارکان مختلف زندگی ما اثرگذارند، اما با ارائه تصاویری از موقعیتهایی مضحک، به ما یادآوری میکند که قادریم آن را تغییر دهیم.
از محاکمه، یک بار اورسن ولز اقتباس کرد و فیلمی به همین نام در سال ۱۹۶۲ ساخت و خود در نقش وکیل مدافع بازی کرد. در سال ۱۹۹۳ نیز دیوید جونز فیلمی به نام محاکمه بر اساس فیلمنامهای ساخت که هارولد پینتر با اقتباس از رمان کافکا نوشت. در این فیلم، کایل مکلاکن نقش یوزف کا. را بازی میکند و آنتونی هاپکینز در نقش کشیش ظاهر شده است.
رمان محاکمه را علیاصغر حداد ترجمه و نشر ماهی منتشر کرده است.