«پرسون» از سندرم بی هویتی در مناطق جنوب شرقی ایران می گوید:

این کوچه بن بست است؟!

هویت چیز غریبی است. گاهی می خواهی هیچ کس و در هیچ کجا نشناسندت. می خواهی خودت باشی و خدا. اما این آرزوی دیرینه بعضی از ما، برای بسیاری از هموطنان مان به لعنت شومی می ماند که پایانی برایش تصور نمی کنند.
تصویر این کوچه بن بست است؟!

به گزارش سایت خبری پرسون، از زیبایی های شمال می گفتم. از رامسر زیبا، نوشهر دلربا؛ شهرهایی که من را درون خودشان پروریدند. دست زیر شانه زده است.گوش می کند. به دوستم مائده می گویم: باید ببرمت شمال، ببینی که حتی دلت نمی آید علف های هرز را از زمین بکنی. بکنی تا جایی برای گلهای زیبایت باز شود. آنقدر که این علفها زیبایند.

می گویم:« مائده! فکرمی کنی باید بین گل هایم و علف های هرز کنارشان، تفاوت قائل شوم؟ خاک مال کدامشان است؟

قطار بین شهری پرواز کنان حرکت می کند. اوکه از ابتدا کنارم نشسته، می دانم خوب گوش کرده است، ناگاه حرف می زند، می بینم لهجه دارد.

_ خانم، آنقدر از شمال گفتید که دلم می خواهد به آنجا بروم. ولی ما اجازه نداریم بیاییم.

وقتی خبرنگار باشی، می دانی که این حرف دو معنی می دهد. یا از اتباع کشورهای دیگر هستند و یا اوراق هویتی شان مشکل دارد. مسیر که ادامه می یابد متوجه می شوم که تبعه افغان است. ساحره از افغانستان آمده است. مهمان است برایمان.

هویت چیز غریبی است. گاهی می خواهی هیچ کس و در هیچ کجا نشناسندت. می خواهی خودت باشی و خدا. اما این آرزوی دیرینه بعضی از ما، برای بسیاری از هموطنان مان به لعنت شومی می ماند که پایانی برایش تصور نمی کنند.

در مناطق مرزی مخصوصا در مناطق جنوب شرقی کشورمان، پر است از افرادی که هویت ندارند. تنها هویت شان نامی است که مادر یا پدر بر آنها گذاشته اند. اگر آنها فوت کنند حتی برای معرفی خودشان دچار مشکل هستند. هویت چیست؟ هویت رسمی در مملکتت که تو را از امکانات حقیقی و حقوقی برخوردار می کند.

شاید برای ما که شناسنامه هایمان را ماه به ماه هم نمی بینیم، کارت ملی داشته باشیم یا نه، یا حتی چه نامی روی تکه سنگ مزارمان بنویسند مهم نباشد. اما برای آدم هایی در مملکتمان این یک آرزوست.

موهبت را همکاری معرفی کرده است. تماس می گیرم. با لهجه زیبای بلوچ یجوابم را می دهد.

خانم تو را به خدا دنبال این کار را بگیرید.

موهبت 8 برادر دارد هیچ کدام شناسنامه ندارند. پدر ومادرشان زنده اند اما آنها هم شناسنامه ندارند. هرچیزی برایشان مشکل عظیم است. موهبت می گوید: 25 سال دارم. خودم ازدواج کردم و همسرم هم شناسنامه ندارد. شناسنامه دارها در روستای ما به پنج نفر هم نمی رسند. نام فرزندم در هیچ کجا به نامم ثبت نشده است. خانم من خسته شدم. نه یارانه می گیرم.نه تحصیل کرده ام. نگران پسرم هستم. 4 ساله است. شبها کابوس مدرسه رفتنش دست از سرم برنمی دارد. چکار کنم؟ شما خبرنگارها به مسئولین بگویید. به خدا ما ایرانی هستیم. اجدادمان سالهاست در ایران هستند. پایمان را به بیرون خاک یک بار هم نگذاشتیم. می دانید چقدر دویده ام؟ چقدر گریه کرده ام؟ از هر وکیل و وزیری که به زاهدان آمد من پیشش رفتم. افتادم به پایشان و تمنا کردم. یا ما را بکشید یا بیرونمان کنید یا اگر در این خاک زندگی می کنیم شناسنامه به ما بدهید. پسرم زود بزرگ می شود. چه کار کنم ؟

صحبت های بی امان موهبت کامم را خشک کرده است. اصلا نمی دانم چه بگویم. بگویم درست می شود؟ بگویم نمی شود و امیدش را قطع کنم؟ وقتی یک نفر شما را آخرین راه حل خودش می داند یعنی چه؟ یعنی اگر نتوانید کاری کنید دیگر هویت به دردش نخواهد خورد.

تعداد قابل توجهی از افراد و قبایلی که در مناطق مرزی ایران زندگی می کنند بحران هویتی دارند. بیشتر از آنکه من بگویم. نوشته شده و دنبال کار را گرفته اند. یکی از مسئولین می گفت معلوم نیست اینها ایرانی باشند. دیگری می گفت مشکل گیرهای امنیتی دارد. یکی از ثبت احوالی ها می گفت: دنباله اش را بگیرند کمتر ازچند ماه شناسنامه دار می شوند.

تعداد قابل توجهی از افراد و قبایلی که در مناطق مرزی ایران زندگی می کنند بحران هویتی دارند. بیشتر از آنکه من بگویم. نوشته شده و دنبال کار را گرفته اند. یکی از مسئولین می گفت معلوم نیست اینها ایرانی باشند. دیگری می گفت مشکل گیرهای امنیتی دارد. یکی از ثبت احوالی ها می گفت: دنباله اش را بگیرند کمتر ازچند ماه شناسنامه دار می شوند.

اما این مسئله به این آسانی ها که می گوییم نیست. موهبت انگار علف هرزی شده است که کنار گل های زیبا درآمده. فکر پسرش خواب و خوراکش را زهرمار کرده است. جسور است ولی جسارت هم نتوانسته برایش کاری کند. از پرونده های چهل ساله اقوام و آشنایان می گوید.می گوید آنقدر دویده اند. آنقدر وعده گرفته اند که حسابشان در رفته است.

از تولد تا مرگ، بدون هویت، مشکل است. مشکلی که همتی می خواهد و شناسایی افرادی که این مشکل را دارند و پرس و جو از منابع رسمی و غیررسمی.

جالب است بدانید که دختری که شناسنامه داشته باشد و با مردی بدون هویت ازدواج کند نام فرزندانش در شناسنامه اش درج نمی شود حتی. بی هویتی مثل قارچ در سیستان در حال رشد است و موهبت از خانواده ای ده نفره آمده که هیچ کدامشان شناسنامه ندارند. اما پرونده، تا دلتان بخواهد. وقتی اسم مسئولین استانی وکشوری را می گوید از تعجب خشکم می زند. بیشتر از خبرنگارهای سیستانی، اسامی مسئولین ریز و درشت منطقه و کشور را می داند. می گوید پیش فلانی رفتم. پیش آن یکی رفتم. فلان سال پیش نماینده وزیر رفتم. آنقدر رفته است و آمده که کلافه شده است.می گوید من میدوم و همسرم می گوید خودت را خسته نکن. این کوچه بن بست است.

به ساحره که مهمانی از افغانستان است فکر می کنم و موهبت هموطنی که در خاکش غریب است.ساحره امید بازگشت به خاکش را دارد هنوز، ولی موهبت از موهبت برخورداری از نام وطن محذور است. دوگانگی عجیبیست. اما عجیب تر، بی خیالی مفرطی است که در مقابل این افراد بدون هویت، شده است. بی خیالی از بحران هویت. آنهایی که نمی دانند باید یک روز بدون هویت به این دنیا بیایند. تا مزه تلخ وخشن غریبی در وطن را حس کنند.

امثال موهبت، نعمت مناطق مرزی ما هستند.پسر کوچک موهبت، سربازی است در لباس بلوچی که ناموطن برازنده اوست. حال که دشمن در پشت مرزهای ما، در هوس وسوسه مرزنشینانمان شب و روز خود را یکسره کرده که حتی یک نفر را از آن خود کند، برازنده است اینهمه بی خیالی؟!

323783

سازمان آگهی های پرسون