به گزارش سایت خبری پرسون، سعید حجاریان در یادداشتی نوشت:
مدت زیادی از آغاز سال ۱۴۰۰ نگذشته است و سال آینده نیز وارد قرن پانزدهم خواهیم شد. صدسال پیش، کودتای سوم اسفند رخ داد و سیدضیاءالدین طباطبایی و رضاخان میرپنج بهعنوان بالهای سیاسی و نظامی کودتا، قدرت را قبضه کردند.
عصر رضاشاهی را میتوان به دو دوره تقسیم کرد. دوره اول، که اکثر آبادانیها و سازندگیها در آن صورت گرفت، مرهون چهرههایی توانمند بود که به کمک شاه شتافتند. درباره عملکرد رجال پهلوی اول برخلاف پهلوی دوم تحقیق زیادی صورت نگرفته است؛ و میتوان گفت بیشتر تمرکز تاریخنگاری بر دوره پهلوی دوم متمرکز بوده است.
در دوره دوم، چهرههای نزدیک به رضاشاه مانند سیدضیاءالدین طباطبایی، علیاکبرخان داور، عبدالحسین تیمورتاش، نصرتالدوله فیروز عاقبتی جز تبعید و مرگ نیافتند و مابقی نیز به اشکال دیگر محدود شدند. این شاید خوی نظامهای دیکتاتوری است؛ در پیریزی نظام جدید همگان با شور و اشتیاق به کمک دیکتاتور میآیند و خدماتی انجام میدهند و بعدها، جای خود را به مُشتی چاپلوس میدهند. اما، چرا چنین شد؟
بهگمان من رضاشاه را نمیتوان عصاره انقلاب مشروطه نامید. ایده مشروطیت تاحدودی برگرفته از عصر روشنگری بود اما نسخه وطنیاش، در نطفه خفه شد. در غرب، بهخصوص کشورهایی مانند انگلستان و هلند و بعضی از کشورهای شمال اروپا –که سه جریان رنسانس، رفرماسیون و روشنگری را پشت سر گذاشته بودند- توانستند دموکراسی را با نوسازی آشتی دهند.
به بیان دیگر، توسعه از درون تجدد بیرون آمد؛ یا بهتعبیری «مدرنیزاسیون» میوه «مدرنیته» بود. متأسفانه این دو مقوله در ایران خلط شده تا جایی که از عباراتی مانند «تجدد آمرانه» سخن به میان آمده است. در حالی که اگر تجدد مرادف مدرنیته باشد، محال است آمرانه باشد زیرا تجدد همواره با «دموکراسی مشارکتی» همراه است. به عبارت دیگر، میتوان از «توسعه آمرانه» یا «مدرنیزاسیون آمرانه» سخن گفت اما تجدد آمرانه حشو قبیح است!
در ذات مدرنیته، چنانکه گفته شد سه جریان رنسانس، رفرماسیون و روشنگری وجود داشت. این سه جریان باعث شدند:
اولاً نهاد دین از نهاد دولت تفکیک شود.
ثانیاً در درون دین نگاههای بدیل و جدیدی مطرح و اصل همه کشیشی پذیرفته شود. در پی این گشودگی، روحی به کالبد «شهروندی» و «دولت ملی» دمیده شد و متعاقباً، قانون عرفی به هسته مرکزی تبدیل و «فرهنگ عامه» و «آموزش عمومی» در قالبی نوین و غیرایدئولوژیک بازآرایی شد.
ثالثاً خرد همگانی و بهتعبیر دقیقتر «خرد نقاد» مبنای تصمیمگیری قرار گرفت. از «شک دستوری» گفته شد و مردم جرأت فکر کردن پیدا کردند و دست آخر، بر سر حدود و ثغور عرصه عمومی توافق شد.
بهرغم اهمیت و ضرورت این موارد سهگانه، برخی کشورها بدون توجه به مدرنیته بهسوی توسعه حرکت کردهاند. این مسیر بهطور اخص در کشور چین پیموده شده است؛ در این کشور میتوان طی ۲۴ ساعت زیرساختهای حملونقل را توسعه داد یا حتی شهری را جابجا کرد. این نگاه به توسعه، و تعلیق مدرنیته اما به چین محدود نمانده و به کشورهایی از جمله ایران هم سرایت کرده است و از دوره قائممقام تا امروز بر رأس قدرت سیطره دارد.
یعنی، همانطور که در گفتار امیرکبیر و رضاشاه از توان توپخانه و قشون و سطحی از پیشرفت طبابت سخن گفته میشد، امروز از موشک و اتم و فناوریهای نانو سخن گفته میشود. فیالواقع بنیاد این مسیر بر اندیشهای استوار است که معتقد است میتوان دال «آزادی» را تعلیق کرد و مسیر توسعه را پیمود. این نقد و توجه به دادن به آزادی، به زیباترین بیان از سوی شاملو در شعر زیر بیان شده است:
تمامیِ الفاظِ جهان را در اختیار داشتیم و
آن نگفتیم
که به کار آید
چرا که تنها یک سخن
یک سخن در میانه نبود:
آزادی!
ما نگفتیم
تو تصویرش کن!
قدما معتقد بودند هر هزار یا هزاروپانصدسال، مجددی میآید و گفتمانی جدید درمیاندازد. من معتقدم گفتمان جدید ما در قرن پانزدهم، گفتمان مدرنیته خواهد بود. و این گفتمان را باید در مقابل گفتمان رایج دویست سال اخیر –که صرفاً بر مدرنیزاسیون متمرکز بوده است- مطرح کرد. در غیر این صورت سرنوشت قائممقامها، امیرکبیرها، رضاشاهها، محمدرضاشاهها تکرار خواهد شد.