«بازگشت کاتب» را بخوانید

مجموعه داستان «بازگشت کاتب» به قلم «علی اکبر والایی» با موضوع سبک زندگی معصومین(ع) به چاپ رسید.
تصویر «بازگشت کاتب» را بخوانید

به گزارش سایت خبری پرسون، مجموعه داستان «بازگشت کاتب» به قلم «علی اکبر والایی» با موضوع سبک زندگی معصومین(ع) به چاپ رسید.

یکی از حساس‌ترین دوره‌ها در زندگی هر فردی نوجوانی است. در دوران نوجوانی انواع تلاطم‌های روحی و عاطفی در ذهن و فکر افراد به وجود می‌آید. در این دوره نیاز به راهنمایی درست و اصولی بیش از همیشه احساس می‌شود. به همین دلیل کتاب‌های نوجوان و موضوعات آن از پیچیدگی خاصی برخوردارند. این پیچیدگی به این دلیل است که این کتاب ها نه باید نثری کودکانه داشته باشند و نه محتوای سخت و سنگین و زیاد به دنبال نصیحت و پند و اندرز نباشند.

همواره یکی از دغدغه‌های نویسندگان و پژوهشگران بوده حوزه ادبیات و داستان، نوشتن کتاب های مذهبی، به خصوص در مورد معصومین برای نوجوانان است. کتاب هایی که مخاطب نوجوان به خوبی بتواند با آن ارتباط برقرار کند و از آن‌ها الگو بگیرد. بدون اینکه شعار مستقیمی داشته باشد و باعث بی‌میلی نوجوان به خواندن این گونه از کتاب‌ها شود.
کتاب «بازگشت کتاب» از جمله مجموعه داستان‌هایی از معصومین است که با نثری روان و نه کودکانه، تمام این نکات ظریف در آن رعایت شده است. این کتاب نوشته «علی اکبر والایی»، پنج داستان کوتاه از زندگی ائمه است. داستان‌هایی از مهربانی، بخشش و محبت معصومین، نسبت به دشمنان‌شان و کسانی که به آنها اهانت کرده‌اند که این مهربانی و بخشش سبب شده که آن‌ها تبدیل به یکی از شیعیان وفادار بشوند و زندگی سیاه گذشته‌شان را کنار بگذارند.

کتاب «بازگشت کتاب» به قلم «علی اکبر والایی» در ۷۸ صفحه و با قیمت ۵۲ هزار تومن توسط انتشارات کتاب جمکران به بازار نشر عرضه شده است.

برشی از کتاب:

سرباز کافر بی توجه به این پاسخ زید قدم به جلو برداشت و پیش آمد. زید وقتی این حالت هجوم را در او ،دید شمشیرش را از غلاف بیرون کشید و گفت: «خب حال که این طور شد برای رسیدن به این آب و زنده ماندن باید بجنگی و مشک آب را به سویی انداخت وخود را آماده مبارزه کرد.»
لحظه ای بعد صدای چکاچک شمشیر دو سرباز سکوت سنگین دشت را شکست و باری دیگر نبردی بی امان آغاز شد.
اندک زمانی نگذشته بود که هردو نفس زنان بر زمین افتادند. سرباز کافر نایی برای از جا برخاستن نداشت زید اما آهسته آهسته بر زمین خزید و خود را به سوی مشک آب کشاند. درب مشک را گشود و بیدرنگ آخرین جرعه های باقی مانده آب را سرکشید.

منبع: فارس

521596