در مغز نوجوانان چه می‌گذرد؟

آزمایش های علمی جدید دلایل تازه‌ای را برای رفتارهای افراطی نوجوانان مطرح می‌کنند.
تصویر در مغز نوجوانان چه می‌گذرد؟

به گزارش سایت خبری پرسون، نوجوان‌ها همیشه کارهای عجیب‌و‌غریب می‌کنند؛ خودشان را از بلندی در آب‌های کم‌عمق می‌اندازند، رانندگی پرخطر می‌کنند و وارد دعواها و روابط عاطفی نامتعارف می‌شوند. بعضی از بزرگ‌ترها این حرکات را ناشی از نیروی جوانی می‌دانند و بعضی دیگر خامی و بی‌تجربگی‌ نوجوانان را دلیل رفتارهای نسنجیده‌شان عنوان می‌کنند. اما تحقیقات عصب‌شناختی جدید، با ارجاع به مراحل تکاملی بشر، پرده از حقایقی برداشته‌اند که شاید پای فیزیولوژی مغز نوجوانان را به میان بیاورد.

موش‌های C۵۷BL/۶J سیاه‌رنگ هستند و گوش صورتی و دم صورتی درازی دارند. این موش‌ها حاصل درون‌زایی‌اند و کاربرد آزمایشگاهی دارند و چند ویژگی‌ ناخوشایند از خود بروز می‌دهند که استعداد چاقی، علاقه به مورفین و میل به گاززدن موی موش‌های دیگر از جملۀ آن‌ها هستند. آن‌ها مشروب‌خور هم هستند. اگر دم دست موش‌های C۵۷BL/۶J اتانول بگذارید، برحسب عادت آن‌قدر می‌نوشند که چنانچه پشت فرمان رودستر سایزکوچک استوارت بنشینند، به‌خاطر رانندگی در مستی متوقف می‌شوند.

چندی پیش گروهی از محققان در دانشگاه تمپل بر آن شدند تا از عادات بد موش‌های C5۷BL/6J برای آزمایش یک فرضیه استفاده کنند. هشتادوشش موش را جمع کردند و به‌صورت منفرد یا گروهای سه‌تایی درون قفس‌های پلکسی گلاس قرار دادند. سپس آب داخل قفس موش‌ها را با الکل مخلوط کردند و از آزمایش فیلم گرفتند.

نیمی از موش‌های این آزمایش چهار هفته سن داشتند که، با توجه به تیرۀ موش‌سانان، نوجوان محسوب می‌شدند. نیمی دیگر بزرگ‌سالانی دوازده‌هفته‌ای بودند. وقتی محققان فیلم‌ها را تماشا کردند، دریافتند که کوچک‌ترها به‌طور متوسط از بزرگ‌ترها بیشتر نوشیدند. اما نکتۀ بسیار قابل توجهْ الگوی مصرف بود. موش‌های جوان نر که تنها بودند تقریباً به همان اندازۀ موش‌های نر بالغ ‌نوشیدند. اما نرهای نوجوان با جفت‌های هم‌قفسشان زیاده‌روی می‌کردند و به‌طور متوسط دوبرابر موش‌های پسر تنها و سی درصد بیشتر از موش‌های دختر تنها وقت صرف نوشیدن الکل ‌کردند.

این محققان نتایج تحقیق را در مجلۀ دولوپمنتال ساینس1 منتشر کردند. آن‌ها در مقالۀ خود اشاره کردند که انجام تحقیقی مشابه روی افراد نوجوان به دلیل ملاحظات بدیهیِ اخلاقی «امکان نداشته است». البته آزمایش‌هایی مشابه تحت شرایط کمتر کنترل‌شده همواره انجام می‌شود. کافی است از هر رئیس دانشگاه یا هر نوجوانی بپرسید. اتفاقاً من سه پسر نوجوان دارم و بدین خاطر اخیراً از بازی ظاهراً مفرحی خبردار شدم که «کِیس رِیس» نام دارد. شرکت کنندگان این بازی تیم‌های دونفره تشکیل می‌دهند و با هم رقابت می‌کنند تا ببینند کدام زوج می‌تواند سریع‌تر یک جعبۀ آبجو را تا انتها بنوشد (به من گفتند اگر می‌خواهی خیلی کِیف بدهد باید «جعبۀ سی‌تایی» بنوشی).

همۀ بزرگ‌سالان روزی نوجوان بوده‌اند و مطالعات نشان داده اگر از افراد بخواهید به گذشته‌شان نگاهی بیندازند، بسیاری از آن‌ها خاطرات و حوادثِ ده تا بیست‌و‌پنج‌سالگی‌شان را به یاد می‌آورند (این پدیده را برآمدگی خاطره می‌نامند). با این حال، ذهن نوجوانان به نظر بزرگ‌سالان چیزی عجیب و رازآمیز است -جایی شبیه بریگادون که، در عین سرزندگی، دست‌نیافتنی است. چرا آدم باید داوطلب شود که پنجاه بطری آبجو را پشت‌سرهم سر بکشد؟ چطور بازیِ ادوارد فورتی‌هَند -بازی‌ای که لازم است دو بطریِ یک‌ونیم‌لیتری آبجو را با نوار چسب به دستانتان بچسبانید- می‌تواند مفرح باشد؟ همین قضیه درمورد روابط جنسی تحت تأثیر الکل با غریبه‌ها، پریدن از بلندی در استخرهای کم‌عمق و هدایت ماشین با زانو نیز صادق است. وقتی والدین خشمگین می‌شوند ممکن است فکر کنند مغز نوجوانانشان ایراد دارد؛ که، طبق کتاب‌های جدید راجع به نوجوانی، واقعاً هم دارد.

فرانسیس جنسن، نویسنده و عصب‌شناس، خودش مادر است. او در کتاب مغز نوجوان: راهنمای نجات‌بخش یک عصب‌شناس برای تربیت نوجوانان و جوانان 2، که با همکاری امی الیس نوت نوشته است، راهنمای والدگری‌ای را همراه با آخرین مطالعات ام‌آرآی عرضه کرده است. به‌ گفتۀ او نوجوانان دچار نقص مغزی هستند، چیزی شبیه نقص شمع‌های ماشین.

او می‌نویسد «ما بزرگ‌سالانِ متمدن و باهوش حقیقتاً باید قدردان قسمت‌های پیشانی و پیش‌پیشانی قشر مغز باشیم». اما «در نوجوانان، لوب پیشانی به‌طور کامل به تمام سیلندرها جرقه‌زنی نمی‌کند»، بنابراین «ما نباید از داستان‌های هرروزه‌ای که دربارۀ خبط‌های غم‌انگیزشان می‌شنویم و می‌خوانیم حیرت کنیم».

کتاب مغز نوجوان برخی از چنین داستان‌هایی را بازگو می‌کند، ازجمله چند داستان مربوط به پسران جنسن که اندرو و ویل نام دارند. یکی دربارۀ داغان‌کردن ماشین دوج خانوادگی توسط ویل است (او لحظه‌ای را که باید به چپ می‌پیچید اشتباه حساب می‌کند). دیگری راجع به اندرو، دوست‌دخترش و دختری دیگر است که عقب ماشینشان بی‌هوش می‌شود. دو نوجوان هوشیار چشم انتظارند که نفر سوم بیدار شود. جنسن اصرار می‌کند دختر را ببرند بیمارستان. آنجا معده‌اش را شست‌وشو می‌دهند و کاشف به عمل می‌آید که هفده شات ژلۀ الکلی خورده است -شاید هم بیشتر، چون دقیقاً یادش نمی‌آید. بعد، داستان دان را می‌گوید، «یک بچۀ همه‌فن‌حریف فوق‌العاده» که یک شب تابستانی مست می‌کند و همراه با چند تا از دوستانش از حفاظ باشگاه تنیس بالا می‌روند تا در ساعت سۀ صبح تنی به آب بزنند. دوستانش بیرون می‌آیند، لباس می‌پوشند و از حفاظ دوباره بالا می‌روند، اما ناگهان خبردار می‌شوند که دان کنارشان نیست. وقتی به استخر بازمی‌‌گردند او را دمر روی استخر پیدا می‌کنند (خوانندگان با دانستن اینکه حداقل ویل و اندرو دبیرستان را یک‌ضرب قبول شدند و به‌ترتیب از دانشگاه‌های هاروارد و وسلین فارغ التحصیل شدند آرامش خاطر خواهند یافت).

لوب‌های پیشانی محل چیزهایی هستند که گاه کارکرد اجرایی مغز نامیده می‌شوند. آن‌ها مسئول برنامه‌ریزی، خودآگاهی و قضاوت هستند. در حالت مطلوب، وظیفۀ آن‌ها کنترل تکانه‌هایی است که ریشه در بخش‌های دیگر مغز دارد. جنسن اشاره می‌کند که در ایام نوجوانی مغز هنوز مشغول ایجاد پیوندهایی میان بخش‌های مختلف خود است. این فرایند مستلزم افزودن میلین به دور آکسون‌هاست که تکانه‌های الکتریکی را هدایت می‌کند (میلین اکسون را عایق می‌کند و رفت‌وآمد سریع‌تر تکانه‌ها را تسهیل می‌کند). از قرار معلوم، این پیوندها ابتدا در پشت مغز شکل می‌گیرند و لوب‌های پیشانی یکی از آخرین مناطقی هستند که به هم متصل می‌شوند. لوب‌های پیشانی تا زمانی که افراد به دهۀ سوم یا حتی چهارم زندگی‌شان نرسند کاملاً میلین‌دار نمی‌شوند.

اینجاست که والدین وارد عمل می‌شوند. جنسن می‌نویسد «شما باید لوب‌های پیشانی نوجوانتان باشید، تا زمانی که مغزهایشان کاملاً سیم‌کشی شود». ظاهراً منظورش این است که در بیشتر اوقات تحکم داشته باشید. او هرگاه داستانی مثل اتفاقی که برای دان افتاد را می‌شنید، فوراً آن را به ویل و اندرو می‌گفت، و هرگاه ویل و اندرو گند بالا می‌آوردند آن را فرصتی برای تذکر به آن‌ها می‌دید که شما نیز ممکن است عاقبت دمر و شناور روی آب زندگی را بدرود بگویید (جنسن نقل می‌کند پس از اینکه دختر بیهوش را در بیمارستان بستری کردند، اندرو و دوست‌دخترش را پشت میز آشپزخانه می‌نشاند و برایشان راجع به «سطوح الکل خون و تأثیر آن بر هماهنگی و آگاهی» نطق می‌کند). جنسن، به‌عنوان یک اصل اخلاقی، قفلی به قفسۀ مشروب خانۀ خودش می‌زند. وقتی پسرانش به جایی دعوت می‌شدند، او با والدین آن بچه‌ها تماس می‌گرفت و مطمئن می‌شد که آنجا خبری از خوش‌گذرانی بدون نظارت نیست.

باید اعتراف کنم هر وقت داستانی وحشتناک را می‌شنوم که در آن نوجوانی مرده یا معلول شده، عین جنسن آن را برای پسرانم نقل می‌کنم. اما باید اشاره کنم که جنسن در کتابی که آکنده از نمودارها و آمارهاست هیچ مدرک تجربی‌ای راجع به اثرگذاری تاکتیک‌های ارعاب ارائه نکرده است. من با توجه به تجربۀ شخصی می‌توانم بگویم که واکنش فوری همواره ترغیب‌کننده نیست. وقتی از دوقلوهای شانزده‌ساله‌ام پرسیدم اگر من با مادران دوستانتان تماس بگیرم تا پروتکل‌های مهمانی سالم را اجرا کنند، چه واکنشی نشان می‌دهید، یکی‌شان گفت «تو که می‌خواهی این کار را کنی چرا اصلاً بچه‌دار شدی؟».

لارنس اشتاینبرگ، استاد روان‌شناسی دانشگاه تمپل و محقق اصلی پژوهش موش‌های مست‌شده، خودش پدر است. او همچنین نویسندۀ کتاب دورۀ فرصت: درس‌هایی از دانش نوین درباب نوجوانی3 است. او مثل جنسن معتقد است که مغز نوجوانان با مغز من و شما متفاوت است. اما آنجایی که جنسن مشکل را فقدان اتصال لوب‌های پیشانی می‌داند، اشتاینبرگ مسئله را در هستۀ آکومبنس متورم می‌بیند.

سناریوی پیش رو را مجسم کنید؛ یک بعدازظهر، شما در دفترتان نشسته‌اید و گلوله‌ای پنبه‌ای را داخل بینی‌تان فروکرده‌اید (با توجه به اهداف کنونی مهم نیست دلیلش را بدانید). شخصی در دفترتان به‌تازگی یک سینی کلوچۀ شکلاتی پخته است. عطرش هوا را پر کرده است اما چون بینی شما پُر است، نمی‌فهمید و به کارتان ادامه می‌دهید. ناگهان عطسه می‌کنید و پنبه از جای خود خارج می‌شود. حالا بویش به مشام می‌رسد؛ تاختی بالای سرش می‌روید تا یک کلوچه را با ولع ببلعید و بعد یکی دیگر را.

طبق نظر اشتاینبرگ، بزرگ‌سالان در بینی تمثیلی‌شان گلوله‌هایی پنبه‌ای فرو کرده‌اند. برخلاف آن‌ها، نوجوان‌ها طوری طراحی شده‌اند که لذایذ را از صدقدمی استشمام می‌کنند. در خلال کودکی، هستۀ آکومبنس، که گاه «مرکز لذت» نامیده می‌شود، رشد می‌کند و در مغز نوجوان به بزرگ‌ترین اندازه‌اش می‌رسد. سپس کوچک و کوچک‌تر می‌شود. این گسترش مرکز لذت هماهنگ با دیگر تغییرات رشد قوای حسی اتفاق می‌افتد. وقتی کودکان به سن بلوغ می‌رسند، مغز آن‌ها گیرنده‌های دوپامین بیشتری تولید می‌کند. دوپامین، که ناقل عصبی است، چند نقش در سیستم عصبی انسان ایفا می‌کند، که جذاب‌ترین آن‌ها پیام‌رسانیِ لذت است.

اشتاینبرگ می‌گوید «چه با دوستانتان باشید، چه رابطۀ جنسی داشته باشید، چه بستنی قیفی لیس بزنید، چه با خودروی کروکی در یک غروب گرم تابستانی تخته گاز بروید،چه آهنگ دلخواهتان را گوش دهید، هرگز از هیچ چیزی به آن اندازه‌ای که در دورۀ نوجوانی خوشایندتان بود احساس لذت نخواهید کرد». و همین امر به‌نوبۀ خود توضیح می‌دهد که چرا نوجوانان کارهای بسیار احمقانه‌ای انجام می‌دهند. دلیلش این نیست که آن‌ها در سنجش خطر نسبت به بزرگ‌سالان‌ ناپخته‌تر هستند، بلکه دقیقاً به این دلیل است که پاداش‌های بالقوه برای آن‌ها بی‌نهایت بزرگ‌تر به نظر می‌رسند و، از نقطه‌نظر عصب‌شناختی، حقیقتاً بزرگ‌ترند. اشتاینبرگ می‌نویسد «این تصور کاملاً اشتباه است که نوجوانان چون اطلاعات و دانش چندانی ندارند تن به ریسک می‌دهند».

نوجوانان، قاعدتاً، بسیار سالم‌اند -سالم‌تر از بچه‌های کوچک‌تر هستند. اما نرخ مرگ‌ومیرشان بیشتر است. نرخ مرگ‌ومیر آمریکایی‌های پانزده تا نوزده‌ساله تقریباً دوبرابر نرخ مرگ‌ومیر آن‌هایی است که بین یک تا چهار سال سن دارند و سه برابر بیشتر از سنین پنج تا چهارده سال است. امروزه علت عمدۀ مرگ بین نوجوانان تصادفات است، که به‌عنوان «قوس تصادف» شناخته می‌شود.

اشتاینبرگ این وضعیت را محصول یک عدم تطابق تکاملی تعبیر می‌کند. اجداد اولیۀ ما برای جفت‌یابی باید خطر می‌کردند و از قبایل زادگاهشان بیرون می‌رفتند. پاداش این مخاطره در منطقۀ خطرناکْ رابطۀ جنسی و به‌تبع آن تولیدمثل بود، درحالی‌که بهای تصمیم عقلانیِ ماندن در خانه فراموشی ژنتیکی بود. نوجوانان در سال ۲۰۱۵ می‌توانند در خانه بنشینند و با بالا و پایین کردنِ تیندر دوست‌دخترشان را پیدا کنند؛ باوجوداین آن‌ها فیزیولوژی عصبیِ میمون (و، تا حدود معینی، موش) را حفظ کرده‌اند. از این جهت، نوجوانان هنوز در جنگل‌های بارانی پیچ و تاب می‌خورند، حتی هنگامی که در خودروی توندرا می‌تازند. آن‌ها برنامه‌ریزی شده‌اند تا تن به خطرات دیوانه‌وار بدهند و از این روست که چنین می‌کنند.

منبع: ترجمان

492500