کد مطلب: 395306
یکشنبه 11 اردیبهشت 1401 08:37
به گزارش سایت خبری پرسون، این دختر نوجوان که مدعی بود خلافکاری هایش را از سرویس بهداشتی مدرسه آغاز کرده است، خواهر 19 ساله و دوست پسر 18 ساله اش را نیز به عنوان اعضای باند به پلیس معرفی کرد. او پس از آن که به سوالات کارشناس مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری پاسخ داد، نگاهش را به دستبندهای فولادین دوخت و به تشریح سرگذشت خود پرداخت.
آن چه می خوانید گفت وگوی اختصاصی با دختری است که در 13 سالگی سرکرده باند سرقت شد.
«ز» نام دارم اما «مهشید» صدایم می زنند.
نام مستعارم است دوست داشتم دیگران نام اصلی مرا ندانند.
13 ساله هستم.
به چه جرمی دستگیر شدی؟
سرقت و اعتیاد.
خانواده ات چند نفر هستند؟
برادر ندارم، یک خواهر دوقلو دارم که خیلی درس خوان است. به گونه ای که او را «دکتر قلابی» صدا می کنیم و خواهر بزرگترم که با من دستگیر شده است.
او دختری با وقار، با حجاب، درس خوان و نمازخوان است که به جز تحصیل به چیز دیگری نمی اندیشد. وقتی در این زندگی آشفته و پر از دود مواد مخدر، درس می خواند، معلوم است که «دکتر» می شود.
به بهانه جمع آوری ضایعات در خیابان حرکت می کردم و از پارکینگ خانه هایی که باز بودند، دوچرخه می دزدیدم البته اگر دوچرخه ها را قفل و زنجیر نزده بودند و در گوشه ای رها شده بود خیلی راحت سوار
می شدم و از پارکینگ بیرون می آمدم حتی بعضی دوچرخه ها را که در کنار فروشگاه ها و کارگاه ها قفل و زنجیر نداشتند هم سرقت می کردم.
بله! سرقت گوشی که کاری ندارد من ترک موتورسیکلت دوستم بهداد می نشستم و هنگامی که زن یا دختری در حاشیه خیابان و بی خیال سرگرم مکالمه تلفنی بود از کنارش عبور می کردیم و من به راحتی گوشی را می قاپیدم.
آن هم که معمولا خانم ها یک بند روی شانه خودشان آویزان می کنند که کار سختی نبود البته خانم های سهل انگار و بی خیال، خودشان ما را وسوسه می کردند که کیف یا گوشی آن ها را به سرقت ببریم.
نه! ربطی به خیابان نداشت!
بستگی به فردی داشت که چقدر از کیف و گوشی خود مراقبت می کرد یا اصلا حواسش به اطراف نبود گاهی آن گوشی را طوری در دست می گیرند که به دزد «چشمک» می زند! اگر اصول ایمنی را رعایت می کردند مگر من دیوانه بودم که خودم را به خطر بیندازم تا گوشی شان را سرقت کنم!
از 3 سال قبل معتاد شدم.
10 ساله بودم که با یکی از دوستانم در سرویس بهداشتی مدرسه و به صورت پنهانی سیگار می کشیدیم. بعد که کرونا شیوع پیدا کرد و مدارس تعطیل شد من به خانه همان دوستم می رفتم که همسایه ما بود. پدر «مهسا» هم مانند پدر من اعتیاد داشت و بساطش همیشه داخل خانه پهن بود. وقتی دیدم که دوستم کنار منقل پدرش مواد مصرف می کند من هم ترغیب شدم و از آن جا خلافکاری هایم شروع شد.
نه! ولی از یک سال قبل همه فهمیدند که دیگر به یک معتاد حرفه ای تبدیل شده بودم!
او که خودش غرق در دنیای اعتیاد بود، چه می توانست به من بگوید! من هم یکی مثل خودش!
اول با جمع آوری ضایعات تامین می کردم بعد هم آرام آرام سرقت را از لوازم کوچک شروع کردم تا این که الان به همراه دوستم بهداد کیف، گوشی، دوچرخه و موتورسیکلت سرقت
می کردم.
منظورت همین «بهداد» است که الان دستگیر شده؟ بله! او را دو سال قبل پدرش از خانه بیرون کرد و بعد به دام شوهر خواهرم افتاد که در کار خلاف بود. شوهر خواهرم او را به خانه آورد که من هم با او آشنا شدم.
او الان به جرم قاچاق فروشی در زندان است شوهر همین خواهر 19 ساله ام است که در پرونده من جرم مالخری دارد.
بله! او خیلی کوچک بود که ازدواج کرد الان 3 فرزند دارد که آخرین آن همین پسر 9 ماهه ای است که در آغوش دارد. چون کسی نیست که از فرزندانش نگهداری کند.
وقتی شوهرش به زندان افتاد او به مشتریان شوهرش مواد می فروخت ولی اموالی را که من و «بهداد» هم سرقت می کردیم به او می فروختیم و او آن ها را بلافاصله در سایت دیوار می فروخت تا هزینه هایش تامین شود.
نه! فقط مواد خرده فروشی می کند!
چاره ای نداشتم انگار پلیس لحظه به لحظه ما را تعقیب کرده بود! آن ها همه چیز را می دانستند. وقتی مرا در حین سرقت دوچرخه دستگیر کردند دیگر نتوانستم از زیر سوالات فنی آن ها فرار کنم!
پدر او اوضاع مالی خوبی دارد اما یک روز در محل کار با هم دعوا کرده بودند که پدرش او را از مغازه بیرون می کند و پول توجیبی هم نمی دهد. «بهداد» هم اتفاقی با شوهر خواهرم آشنا می شود و با تعارف یک سیگار به خانه ما می آید!
اما وقتی دوباره به خانه بازمی گردد و پدرش بوی سیگار را می فهمد او را باز هم بیرون می کند که تنبیه شود. «بهداد» هم که جا و مکانی نداشت دوباره نزد ما بازگشت و با من ارتباط برقرار کرد.
او آرزو دارد در یک کتاب فروشی کار کند و همه کتاب ها را بخواند برای آن که پول خرید کتاب را ندارد!
ولی پدرم فقط او را «دکتر قلابی» می داند. او دوست دارد به دانشگاه برود اما پدرم قصد دارد او را عروس کند.
بله! پسر همسایه از او خواستگاری کرده است اما جوانی معتاد و بیکار است. با این حال پدرم می خواهد عروسش کند تا یک نان خور کم شود! دلم به حالش می سوزد من که دختری معتاد و سارقم و به آخر خط رسیده ام اما دوست دارم خواهرم درس بخواند تا برای خودش آدم حسابی بشود!
این گزارش حاکی است: هنوز گفت و گو با سرکرده 13 ساله این باند سرقت ادامه داشت که افسر پرونده او را صدا زد تا راهی دادسرا شود اما پرونده این دختر نوجوان با دستور سرگرد «بهرازفر» در دایره مددکاری اجتماعی زیر ذره بین کنکاش های مشاوره ای قرار گرفت.
منبع: روزنامه خراسان