یادداشت؛

از بی حسی موضعی تا بیهوشی کامل

همگی دچار بی حسی موضعی شده ایم. دیگر از خیلی چیزها دردمان نمیگیرد. درد تکراری و گاها شدید کم کم دیگر عادی میشود و بعد از مدتی حتی به شکل خوشایندی تبدیل به عادت میشود. و این آغاز یک بیهوشی کامل است.

به گزارش سایت خبری پرسون، هر روز را که از اول صبح تا پایان شب با دقت بررسی کنید، اخبار و اتفاقات ناخوشایند زندگی ایرانیان حجم عجیبی را به خود اختصاص میدهد.

روزی گرانیِ یکهوییِ بنزین، مردم را معترض میکند و روزی دیگر نایاب شدنِ کالاهای اساسی مثل روغن. روزی در غمِ کشته شدگانِ هواپیما ذوب میشویم و روزی دیگر در ماتم متوفیان شرکت کننده در مراسم فوت. روزی در تدفینِ خسرو آواز کشور نغمه حزن می‌سراییم و روزی دیگر از خبر ترور دانشمندان علمی_نظامی مان لبِ بُهت و افسوس به دندان میگزیم. روزی در سوگ غرق شدن کودکی مینشینیم که ماهِ قبل برادرش در اثر فقر خودکشی کرده بود و روزی دیگر از پدری مینالیم که داس را با سَرِ دخترش آشنا کرد.

کروناهم هر روز بی رحم تر از دیروز، نه فقط سلامتی و جانمان که غرور و روان و آرامشمان را هم به یغما برده و چون حریفی قَدَر در گوشه رینگ، برای تشویق بیشتر تماشاچیان هرچندی، مشت محکمی نثارمان میکند و به ما پوزخند میزند.

اینها را که در کوله بار روح و روانتان جاکردید و دچار بی حسی موضعی دربرابر تلخی ها و سختی های حوادث روزگار شدید برای بیهوشی کامل به خوزستان بیایید. دیاری که طی چندسالِ اخیر نامش در تمام زوایای کشور با بحران و استرس و دردسر عجین شده. یک روز آب است و یک روز خاک. یک روز نفت است و یک روز گاز. یک روز مالچ است و یک روز نیشکر. یک روز جنگ است و یک روز ترور. یک روز فقر است و یک روز بیکاری. یک روز اصفهان است و یک روز یزد. اینجاست که کم کم کِرِختی و سُستی در برابر مصایب روزگار جایش را به بیهوشی کامل میدهد.

چه رازِ سَربه مُهری دارد این سریال تراژدیک مشکلات خوزستان خدا داند اما خوب که بنگریم حقیقتاً در مرحله گذار به بیهوشی کامل هستیم. دیگر اخبار بد و بدتر هم چندان احساساتمان را تحریک نمیکند و چکش به سندان روانمان نمیکوبد. مرگ روزانه هموطنان و همشهریان کرونایی هم آخرین حس هایمان را از کار انداخته و حتی قلقلکمان نمیدهد. این را به راحتی از تعدد آگهی های تحریمی که هر روز میبینیم و صرفا افسوس میخوریم می توان فهمید. اگر آنچه برسرمان میگذرد را فیلم کنند و به نام یک دوره تاریخی برایمان پخش کنند چه بسا به زندگی غم انگیز و بی حسی مردمان آن دوران بخندیم و بگویم عجب روزگاری بوده!

خوزستان فی الواقع هم از تو خورده و هم از بیرون. سرنوشت این پدرِ پیر خصوصاً طی دو دهه گذشته نشان داده نه فرزندانی که از پیشش رفته اند به دردش خورده اند و نه آنهایی که هنوز در دامانش مانده اند. نفت و گاز هم ظاهراً کم بود، الان به منابع طبیعی و رودهایش هم دل بسته اند. آنهم به دور از چشم رسانه های غوغاسالار!!

بدترین چیز اما همین بیهوشی آرام آرام است. همین بی تفاوتی هاست که مارا برای مرگ کامل آماده میکند. چنان بی حس میشویم و شرایط برایمان عادی جلوه میکند که بدترین خطرات هم آب از آبمان را تکان نمیدهد. راحت ترین قربانی میشویم که طبیعت به خودش دیده. بعد از آن دیگر مطالباتی نداریم که سطحش را بالا و پایین کنیم، حقی نداریم که برایش یقه جر بدهیم، موجودیتمان برای دیگران دچار تردید میشود و آستانه تحریک پذیری و دردمان تا بی نهایت بالا میرود. و فراموش میکنیم ‏یک جامعه زمانی به بلوغ میرسد که کهنسالانش درختانی را بکارند، درحالیکه میدانند زیر سایه‌ آنها نخواهند نشست. این درخت همان امید، میراث داری و حفظ موجودیت و تمامیت است که باید به یادگار گذاشت.

حواسمان باشد که این یک رقم را دیگر از دست ندهیم.حس و تحمل تمام درد ها اگرچه جانفرسات ولی نشان میدهد هنوز امیدی به درمان هست. مانند مصدومی که پزشک برای فهمیدن عمق ضربه، واکنش اعضای بدنش را آزمایش میکند. درد زیاد و شاید زیاده از حد است که سلامت ما را تضمین میکند. سلامتی که شاید در آینده ای دور بدست آید اما بالاخره بدست می آید. ناامید و بی تفاوت نشویم، از ارزشها و هنجارهایمان کوتاه نیاییم و هرازچندگاهی با یک تست، از هوشیاری خود مطمئن شویم. فراموش نکنید که بی حسی ابتدا و بیهوشی غایت آرزوی رقبا و دشمنان است. اینبار تلاش کنیم دردمان بیاید.

به قلم: عباس مدحجی

222873